حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

چشمان باز و بسته ی شاعران

چشمان باز و بسته ی  شاعران

 

قبل از مقدمه :

خدا رفتگان شما را بیامرزاد . مادربزگ پیرم در روزهای پایانی عمرش می گفت : هر گاه می خواهی سخنی را بر زبان بیاوری ابتدا آن را هفت بار در ذهنت مرور کن آن گاه آن را بر لب آور

نمی دانم موافقان و مخالفان  نوشته ی بنده تا چه اندازه به این کلام باور دارند و برای هر کامنت یا جوابیه ای چقدر وقت می گذرانند ؟

من در وب نوشته ی قبلی طرحی از یک آسیب شناسی رفتار اجتماعی شاعران و منتقدان را بیان کردم که به مذاق برخی از رجال و نسوان خوش نیامد چرا اینکه می خواهند بنا بر یک قاعده از پیش تعیین شده به تعریف و تمجید یا تکذیب و توهین بپردازند .

 

مقدمه :

در باره وب نوشته ی نان های قرضی شاعرانه ی پگاه احمدی  تاکنون کامنت های فراوانی دریافت کردم که برخی از آنان را ابتدا منتشر کردم و سپس طبق  قاعده ی جامعه ی شرقی خذف کردم  اما سپاس می گویم همه ی دوستان را که همچنان به این آسیب می اندیشند و نظر می دهند و خسته نباشید به بهزاد خواجات ، سهراب مازندرانی ، علیرضا بهنام ، افشین ارفعی ، مهرداد فلاح ، فرهاد صابر ، حسین نوروزی ، داریوش معمار و دهها تن دیگر که نطرات موافق و مخالف خود را فرستادند.

امید آن که هماره حرمت حریم اهل قلم را پاس داریم و به کسانی می اندیشند احترام بگداریم حتی اگر علیه ی ما داد سخن می دهند.

 

 و اما بعد ...

به تازگی سرکار خانم  مهستی شاهرخی در وبلاگ خود مطالبی وهن آمیز و به دور از ادب فرهنگی نوشته اند که ناگزیر در این باره چند نکته ای را یاد آور می شوم . ایشان با کمال افتخار خطاب به خانم جدیری اعلام می کنند که وب نوشته ی بنده را نخواندند و مجموعه شعر ایشان را ندیده اند اما حس زنانگی و نوع دوستی اورا بر آن داشت تا محبانه و مغرضانه در باره کتاب و نوشته ای که  نخوانده اند و نویسنده وب را نمی شناشند  نوشته ای بنویسند تا شاید نام آوازه شوند . واقعا این نوع نوشته ها نباید آسیب شناسی شود و در باره آسیب های فراوان آن سخن گفت . خانم  محترم به شما چه کسی تکلیف کرده است تا در باره ی چیزی که نمی دانید نطر بدهید  وموجبات کدورت خود را فراهم کنید و قیافه ی حق به جانب  بگیرید ؟  آیا  همواره شما و اقمار  شما این گونه نظر می دهید ؟  راستی از خواندن بدتان  می آید  یا اصلا حوصله خواندن ندارید  ؟  مثل اینکه میل به خرید کتاب هم ندارید  ومایلید برایتان کتاب بفرستند .

من وب نوشته ی  شما  را به چهار بخش تقسیم می کنم  و در باره هریک سخن می گویم

.

       1-  توهین و تحقیر

2-تبیین و توضیح

3-توهم توطئه

4-ترحم و دلسوزی

 

توهین و تحقیر :

نوشته ی  شما با توهین و افترا آغاز می شو د و با تهمت و دشنام تمام می شود . تیتر نوشته ی شما  این است :چون احوال مزدوران نویسیم . آیا با چنین گستاخی غیر مودبانه ای می توان ناشعری را شعر کرد  و یا  از نا شاعری  شاعر  ساخت  اگر دوستان شما شاعرند که هیچ و الا بدان و آگاه باش  که با دشنام های شما کسی نخواهند شد

هم چنانکه شما کسی نشدید . یادتان می آید که سیزده بار برای دریچه مطلب  فرستادید  و بنده با دلایل علمی  به شما اثبات کردم که نوشته ی شما فاقد مولفه های مقدماتی لازم برای چاپ می باشد می دانید .چرا ؟چون آن روزگار هم کتاب نمی خواندید مثل حالا که نخوانده  اظهار نظر می کنید . شما که در یک نوشته ادبی ادب فرهنگی  را رعایت نمی کنید در بیان شفاهی چگونه از شعر و شاعر سخن می گویید ؟  خوانندگگان محترم به سادگی در می یابند که بیان  کلماتی  چون بدجنسی ، مزورانه ، اراذل ،اوباش ، گارد سرکوب ، تحقیر جنسی ،نظرات هرزه ،نقد های پولکی ، مطالب پفکی و جملاتی چون

چون هنوز نتوانستند دکمه های تنبان و شلوارشان را ببندند

و ... طفلکی ها در همان مراحل حیوانی و زیر کمری متوقف شده اند

بیانگر کدام نوع از ادبیات لمپنی است که بی قاعده برای دل زنانه شان  عزیزانه به دفاع از هیچ  بر می خیزند

شما  رفتار های معمولی زنانه را با رفتار ادبی  آگاهانه اشتباه گرفته اید .

خانم محترم آیا نمی شود بدون تهمت ، فحاشی ، افترا و توهین ، صادقانه و صالحانه  با چشمان باز و بیدار  سخن گفت و از شعر دوستان خود دفاع کرد ؟

 

 

تبیین و توضیح :

 شما در بیان توضیح واضحات هم مشکل دارید چون خودتان گفتید نمی خوانید . و اگر می خواندید برای بیان ساده ی یک جمله ی خبری   این قدر به خود فشار نمی آوردید .  تا دریابید محمدرضا محمدی آملی  تنها هدفش شعر است و ادبیات و این را طی سالها فعالیت مستمر ادبی  اثبات کرد اگز شما نمی دانید بهنام که می داند  پگاه که می داند  و جامعه ی شعری می شناسد شما اگر یادتان رفت دلیلش آن است که کتاب نمی خوانید دهه ی هفتاد یادتان است ؟ بگدریم شما در مقامی نیستید که برای شما خود را اثبات کنم شما باید حالا حالا ها کتاب بخوانید البته اول بخرید بعد اگر فرصت کردید  بخوانید

خانم محترم می شود دانسته و خوانده با چشمان باز و بیدار  از شعر دوستان دفاع کرد .

 

توهم توطئه :   

شما خانم محترم دچار  توهم توطئه هستید و از همین رو با دیگران مشکل دارید  و با طرح مسائلی چون دنیای مرد سالارانه  ، باند های ادبی مطبوعات ، مافیای ادبی  ،  ارباب رعیتی  می خواهید نواقص ادبی خود را مرتفع  کنید و با طرح چنین مباحثی  بگویید فضا برای رشد واقعی شما فراهم  نشده است   شما دچار توهمید کدامین مافیا بدتر از باند شما که نخوانده نظر می دهد؟ کدام مافیا از شما خطرناکتر که کتاب را ندیده در باره ی فواید آن سخن می گوید ؟ کدام باند از شما فعالتر که در مدت  کمتر از چند روز در باره مجموعه شعر صورتی مایل به خون شش نقد و یادداشت  می نویسد  بدون آنکه کتاب را خوانده باشد ؟کدام باند و مافیا به اعضا ی خود وفاتر  از باند و مافیا ی شما که برای نقد به نفی و حذف می اندیشد ؟ و برای معرفی خود به دیگران پرچم مظلوم نمایی  به دست می گیرد تا دیگران نبودشان را در عرصه ی ادبی  فراموش نکند   اما این  سخن شما را قبول دارم که گفتید :

فضای ادبی کنونی ایران بسیار ناسالم و مغرضانه و آلوده است

راست گفتی تا زمانی که در باره ی نوشته ها و کتاب ها  نخوانده حرف می زنیم  فضای ادبی ما ناسالم باقی خواهد ماند . خانم محترم می شود بدون توهم ، توطئه ، باند  ، مافیا   با چشمان باز و بیدار  از شعر دوستان خود دفاع کرد .

 

ترحم و دلسوزی :

پگاه احمدی را می شناسم پیش از آن که شعر ش را در شماره اول دریچه  ویژه ی شعر امروز منتشر کنم و عکس او را روی جلدمجله چاپ کنم  سپیده جدیری را هم می شناسم  علیرضا بهنام را هم . برای همه ی اینان حرمت قائلم اما این دلیل نمی شود به خاطر زن بودن نسبت به آن ها ترحم  کنم و دلسوزی مادرانه داشته باشم

شما بسیار عاطفی می نگرید  و فکر می کنید  چون زن هستید حق شما را خورده اند وبه همین دلیل می خواهید احساسات دیگران را  به این وسیله برانگیزید  تا شاید شما را به عنوان فعال ادبی  بپذیرند .

خانم محترم می شود فارغ از دلسوزی های زنانه با چشمان بازو بیدار در دفاع از شعر دوستان نوشت و منتشر کرد .

سخن پایانی :

این ره که تو می روی به ترکستان است  باور کن   

کتاب خواندن هم  یادت نرود.

 

 

تبصره : وب نوشته ی خانم مهستی شاهرخی را  در وبلاگ خودم لینک کردم تا اهالی شعر خود قضاوت کنند. .

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:16

من از طرفداران رمان «شالی به درازای جاده ابریشم» خانم شاهرخی هستم که فکر می کنم هم کتاب از کتاب های شما بسیار شناخته شده تر باشد و هم نام نویسنده اش از نام شما. راه دانستنش را هم که حتما بلدید؛ راهش این است که هر یک از این نام ها را در گوگل جستجو کنید و نتیجه اش را ملاحظه فرمایید. در ضمن تا جایی که من وبلاگ ایشان را دنبال می کنم تا کنون اشعار زیادی از خانم جدیری را منتشر کرده اند و به اشعار زیادی از او در اینترنت نیز لینک داده اند. پس مسلما با اشعار او ناآشنا نیستند. (بر خلاف شما که در نقد وزینتان حتی نمونه کوچکی از شعرهای کتابی را که به آن حمله کرده اید ذکر نکرده اید تا خواننده بداند درباره کدام شعرهای منفعل داد سخن می دهید). یک نکته کوچک دیگر که شما فراموش کرده اید در نوشته تان به آن اشاره کنید این است که خانم مهستی شاهرخی در فرانسه زندگی می کنند و خرید کتاب هایی که در ایران منتشر می شود کمتر برایشان امکان پذیر است. معمول این است که کتاب را برای شاعران و نویسندگان مقیم خارج از کشور ارسال می کنند آن هم چهره شناخته شده ای مانند خانم شاهرخی که دو هفته قبل در لندن همراه با دکتر رضا براهنی و دو شاعر خارجی شعرخوانی داشتند و شهرنوش پارسی پور نیز در سخنرانی روز ۱۲ سپتامبر خود (یعنی فردا!) درباره داستان های مهستی شاهرخی - سپیده شاملو - یعقوب یادعلی و ایرج رحمانی سخنرانی خواهد کرد. یک نکته دیگر این که خانم شاهرخی ربع قرنی است در فرانسه زندگی می کنند و بعید می دانم مجله وزین شما «دریچه» که ظاهرا جلد هم دارد و بنابراین اینترنتی نیست! به دست ایشان رسیده باشد و این خانم برای چنین مجله ای در ایران آثارشان را - آن هم سیزده بار! - ارسال کرده باشند. مهستی شاهرخی نویسنده کاملا شناخته شده ای است چه در ایران و چه در آن سوی مرزها. و اما درباره شما. نمی دانم خانم احمدی، خانم جدیری و آقای بهنام (که او را هم جزو خانم هایی که نباید به خاطر زن بودن به آنها ترحم کرد جمع بسته اید!) چقدر شما را می شناسند. خودشان بیایند و ادعاهایی را که کرده اید تایید یا تکذیب کنند. اما من شما را خوب می شناسم. چرا از فعالیت هایتان با خانه شاعران ایران و مجله شعر حوزه هنری سخنی به میان نیاورده اید؟ فکر نمی کنم خانم شاهرخی درباره نانی که اشاره کرده اند شما نوش جان می کنید اغراق کرده باشند.

راستگو سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 13:31

آقای آملی چرا دروغ می گویید؟ علیرضا بهنام در وبلاگش نوشته است:
آقای آملی در جدیدترین نوشته ی وبلاگ خود که خطاب به نویسنده ی ارزشمند مقیم فرانسه سرکار خانم مهستی شاهرخی نگاشته اند مدعی آشنایی با بنده شده اند. تنها ذکر این نکته را ضروری می دانم که تا جایی که حافظه ام یاری می کند ایشان را یک بار در سال هفتاد ونه در جلسه ی شعر بنیاد فراپویان دیده ام و با معرفی یکی از دوستان شاعر از بنده برای مجله ای که در آن سال ها در حد یکی دو شماره منتشر شد شعر گرفتند که آن هم گویا پیش از چاپ شعر من تعطیل شد. درباره ی فعالیت های ایشان در دهه ی هفتاد همین را می دانم که به عنوان ژورنالیست ادبی با مجله ی شعر حوزه ی هنری تبلیغات اسلامی و برنامه های ادبی رادیو دولتی ایران همکاری نزدیک و مستمر داشته اند. همچنین کمی بعد از آن دیدار ایشان شماره تلفن مرا از همان دوست گرفته و برای همکاری با مرکزی موسوم به کانون شاعران ایران که با سرمایه گذاری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تاسیس شده بود با من تماس گرفتند که به دلیل وابسته بودن آن مرکز به جریان ادبیات فرمایشی از همکاری با ایشان عذر خواستم. به غیر از این هر نوع آشنایی و ارتباط با این آقای محترم را تکذیب می کنم .

پگاه احمدی سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 13:31

۱ - به نقل از سایت همکار گرامی آقای علیرضا بهنام :‌

آقای آملی در جدیدترین نوشته ی وبلاگ خود که خطاب به نویسنده ی ارزشمند مقیم فرانسه سرکار خانم مهستی شاهرخی نگاشته اند مدعی آشنایی با بنده شده اند. تنها ذکر این نکته را ضروری می دانم که تا جایی که حافظه ام یاری می کند ایشان را یک بار در سال هفتاد ونه در جلسه ی شعر بنیاد فراپویان دیده ام و با معرفی یکی از دوستان شاعر از بنده برای مجله ای که در آن سال ها در حد یکی دو شماره منتشر شد شعر گرفتند که آن هم گویا پیش از چاپ شعر من تعطیل شد. درباره ی فعالیت های ایشان در دهه ی هفتاد همین را می دانم که به عنوان ژورنالیست ادبی با مجله ی شعر حوزه ی هنری تبلیغات اسلامی و برنامه های ادبی رادیو دولتی ایران همکاری نزدیک و مستمر داشته اند. همچنین کمی بعد از آن دیدار ایشان شماره تلفن مرا از همان دوست گرفته و برای همکاری با مرکزی موسوم به کانون شاعران ایران که با سرمایه گذاری صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تاسیس شده بود با من تماس گرفتند که به دلیل وابسته بودن آن مرکز به جریان ادبیات فرمایشی از همکاری با ایشان عذر خواستم. به غیر از این هر نوع آشنایی و ارتباط با این آقای محترم را تکذیب می کنم .
۲ - دوست و همکار گرامی ، آقای علیرضا بهنام ، لازم به توضیح است که من نیز در همان جلسه بنا به درخواست آقای آملی شعری را که در یادداشت خود به آن اشاره کرده است ،
به او سپردم و گویا در همان یک شماره و تنها شماره ی چاپ شده ی آن نشریه به چاپ رسید . از آن تاریخ به بعد هم حتی از آن اندک دانسته های شما درباره ی فعالیت های ادبی این آقا
هم بی خبرم . چون نه دغدغه ام بوده است نه متکی بر پیشینه ای چونان غنی و شناخته شده که بخواهد باعث جلب کنجکاوی ادبی و پی گیری های شاعرانه ام باشد . تصور نمی کنم این مختصر آشنایی چند دقیقه ای ! در سال ۷۹ ! این مجال را فراهم آورده باشد که این آقا بنده یا شما را به شکلی خودمانی ! مورد خطاب قرار بدهد .

یکی سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 16:25

پگاه احمدی می گوید:
http://chashmanzanan.blogfa.com/post-171.aspx

احسان عابدی چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 19:08 http://ehsanabedi.com

آقای آملی، سلام. مطلبی نوشته‌ام که در آن تقاضای پایان دادن به این این نوع بحث‌ها کرده‌ام. به نظرم فضای خیلی بدی به وجود آمده که به جز ناراحتی و کینه حاصلی ندارد. امیدوارم هر چی سریع تر این مباحث جای خود را به مباحث و نقدهایی سازنده و اصولی بدهند.

عابدی چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 19:43

من پست آخر شما و کامنت های آقای بهنام را ندیده بودم. ظاهرا نیازی به آن نوشته من نبود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد