سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
نگاهی گذرا به مجموعه شعر <رویاهای کاغذیام> سروده شهاب مقربین
فیضالله شریفی:در این کتاب که بیش از 30 سال از نخستین و آخرین سرودههایش میگذرد و گزیدهای از پنج دفتر شعر شاعر است همه چیز بر حول محور موضوعات و ظهورات ساده میچرخد. گویا هیچ اتفاقی درونی و بیرونی به طور جدی برای به تکامل رسیدن درونمایه و زبان شاعر رخ نداده است جز آنکه شاعر گاهی از طبیعت رویایی شمال به شهر شلوغ تهران میآید.
از هر طرف این دفتر شعر که حرکت کنی وارد قلمرو شاعرانه شاعری میشوی که زندگی آرام او در مسیر واقعیات ساده در سیلان است اما درون شاعر آشوبناک:
چگونه پرندهای است/ مرغ عشق/ قفس قلب من شکسته است و باز/ آواز پرواز را نمیخواند/ با بال خیال حتی (ص 13، همان)
<مقربین> در این گسترده به واقعیتهای ساده و عریان تن میدهد اما در قلمرو زبان از ترکیبات شاعرانه و تصورهای پویا و قوی سود میجوید؛ مثل بال زخمی پرواز، رویاهای آبی دانه باران، بالهای رنگین کمان، آتشبار خورشید، سرزمین سنگلاخ پرسهها، درههای بیصدای یاد، راههای نقره مهتاب، حلقه دلبستگی، نیزار گیسوان، تمشک شیرین اشک، آسبادهای استخوانکوب سرنوشت، هیاهوی امواج چشم، شانه پلکان، رگبار ثانیهها، رنگینکمان پلک و ... .
هرچه شعر شاعر به دهه 70 و 80 میرسد، شاعر از این ترکیبات تصویری (تشبیهی- استعاری) دورتر میشود و به واقعیات ملموس روزانه بیشتر دل میبندد. او در بیشتر این نوع فضاهای رویایی از آهنگ و بافت (موسیقیهای درونی و بیرونی، قافیه، عناصر صوتی، تناسب صامت و مصوتها و نرمی و درشتی الفاظ) بیشتر فاصله میگیرد و با به خدمت گرفتن کلمات ساده و دمدست با خواننده، راحت و صمیمی حرف میزند. به قول مولوی:
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم/ تا که بیاین هر سه بیتو دم زنم
خود شاعر میگوید:
چه قدر ساده/ شب/ مدادی سیاه/ شعری آماده
(ص 183، همان)
هرچند این نوع اشعار صمیمیت شاعر را رقم میزند اما خواننده حرفهای را خوش نمیآید و بههمین سادگی خدشهای جبرانناپذیر به کوزه ظریف شعر شاعر وارد میکند. این نوع اشعار وقتی شکوه و شوکت خود را باز مییابد که در اشعاری این چنین رخ مینماید: سکوت سربی پیش از سپیدهدمان/ قوقولی قوی خروس مردهای است/ نمیشنوی؟ (ص 186)
این نوع حسآمیزیهای قوی نجاتبخش شعر و شاعر امروز است. از این نمونههای برجسته در اشعار شاعر کم نیست:
1) کلمات/ بوسه شاعرند/ بهگونه مرگ (ص 114)
2) در خیابانی که در باد پیچ میخورد/ به سمت هیچ (ص 150)
3) با عقربهها جنگیدیم/ مانند دنکیشوت/ با آسیای بادی (ص 191)
شاعر در مجموع درصدد صیدهای بزرگ نیست، همهچیز در نظر او شعر است و خاصیتی شاعرانه دارند. از سپیدهای که بر پنجره شاعر میکوبد و ابری که بر هوای مزرعه سایه افکنده است و هنگامی که در ایستگاه باد ایستاده و قلب قطار درختان از تپشهای تبآلود بازمانده و محبوب نیامده است و هنگامی که در شب از راههای نقره مهتاب گذشته است و زمانی که در او آسمانی ستاره ستاره خاموش میافتد.
و بر فراز هرچه / باران چون فقر باریده است و هنگامی که نیشخندی جاوید، دندانهای او را کلید کرده است و سنجاقکی که روی کاغذ لرزان در دست شاعر نشسته و گنجشکی که از تورق کاغذ و حرکت قلم شاعر پر کشیده و رفته است و در پایان: / در تمام ایستگاهها/ تو ایستادهای و/ دست تکان میدهی/ من سراسیمه/ پیاده میشوم/ در تمام ایستگاهها/ تو رفتهای اما (ص 177، همان)
شاعر از ایستگاه باد و باران و درخت و جنگل در جستوجوی چیزی است که مثل شبح از کنار چشمان او دور میشود و وارد خیابان و شهر پر ازدحام هم که میشود، کسی دستانش را برای او به حرکت در میآورد، اما شاعر باز در این رویاهای کاغذی هم دفن میشود و او دود میشود و پشت چراغ قرمز میایستد و به روبهرو مینگرد اما چراغ سبز نمیشود. او که میخواست دنیا را عوض کند و انسان را دگرگون کند، دنیا عوض شد، انسان دگرگون شد، اما اوضاع مطابق رویاهای شاعر پیش نرفته است:
... حالا دیگر/ فقط میخواهم/ تو را همآنگونه که بودی نگه دارم/ بیهیچ تغییری در رویاهای کاغذیام (ص 188)
اما شاعر میداند او که پرطغیان و متغیر و ویرانگر است و چون رودخانه آتش است، عوض نمیشود. شاعر در آستانه 50 سالگی ایستاده است و چه زود پیر شده است وقتی میگوید:
فردا آمده است و ایستاده است/ پیشروی من/ میپرسد چه میخواستی/ با عصا او را کنار میزنم/ همچنان چشم دوخته/ به دور دست/ منتظر(ص 189)
شاعر در این گزیده اشعار دنبال ساخت و شکل و بافت اشعار نیست که بعضا هست. همهچیز طبیعی روی صفحه ریخته میشود. عناصر پراکندهای که به یاری خلاقیت شاعر و شگردهای هنری کنار هم جا خوش کردهاند مثل عناصر زبانی (آواها، واژگان، صورتهای صرفی و نحوی) تصاویر و اتحادی که شاعر میان این عناصر ایجاد میکند.مانند مصالحی است که در هنر استاتیکی پیکرهسازی خود را نشان میدهد و گاهی شاعر وقتی شعرش بلند و طولانی میشود، این حالت را از دست میدهد و این پیکره در بیابانی سوزان ذوب میشود و به سیالیت میرسد. او آنقدر با خواننده صادق است که اصلا دوست ندارد فعلی را حذف کند یا پس از سرودن شعر، حال و احوالی از او بپرسد. اگر در شعر زیری دست به چنین کاری زده است و فعل ]است[ را حذف کرده است، طبیعی و ساده آمده است و اتفاقا زیبا و جالب شده است: از او که من میمیرم از او/ از او که من میمانم از او/ ...
به نقل از روزنامه ی کارگزاران