آسمانی با یک پرنده در پرواز

نگاهی به «دو استکان عرقِ چهل گیاه» سرودۀ علیرضا راهب

لیلا کردبچه

«دو استکان عرق چهل گیاه» نخستین مجموعۀ شعر علیرضا راهب است، شامل چهل و چهار قطعه شعر سپید که توسط نشر چشمه منتشر شده‌است. این مجموعه را باید از اتفاقات خوشایند در شعر دهۀ اخیر دانست؛ مجموعه‌ای با بُعدِ اندیشگیِ قوی، که حاکی از یک عمر تجربۀ شاعری است. در تمامیِ شعرهای این مجموعه با اندیشه‌ای منسجم و یکپارچه مواجهیم که مانند پازلی، قطعه‌‌قطعه شده، و هر قطعه از آن شعری کوتاه یا بلند را رقم زده‌است، و با در کنار هم قرار دادنِ قطعاتِ این پازلِ بزرگ است که می‌توان به وحدت ساختاری اندیشه‌ای عمیق دست یافت. البته این انسجام ساختاری، در شعرهای کوتاهِ مجموعه، که از وحدتِ ارگانیکِ ملموس‌تری برخوردارند، چشمگیرتر است:

جنگل/ ردپای باران است/ ویرانه/ ردپای توفان/ من ردپای توام/ همیشه پشت در خانه‌ات/ تمام می‌شوم

و در شعرهای بلندتر، از آنجا که تلاش شاعر در جهت ساختار بخشیدن به ارکان اثر دیده می‌شود، با تأمل و تعمق بیشتری می‌توان به عمقِ اندیشگیِ شعرها پی‌برد، نظیرِ شعر بلندِ «نوشابه»، که در نه صفحه (البته با صفحه‌بندیِ خاص نشرچشمه) حولِ محورِ اندیشۀ عدالت‌خواهی می‌گردد، از نوع آنچه فروغ می‌گوید « کسی می‌آید..... و پپسی را قسمت می‌کند/ و باغ ملی را قسمت می‌کند/ و شربتِ سیاه‌‌سرفه را قسمت می‌کند» با این تفاوت که راهب در این شعر، در انتظار کسی نیست که بیاید و عدالت را برقرار کند، بلکه حتی در انتها، با ناامیدی از برقراریِ عدلت در جهان، ترجیح می‌دهد بی‌هیچ دغدغه‌ای، به تماشای پلنگی بنشیند که فرشتۀ بیلبوردهای عدالت را به محاق دره‌ای فرو می‌کشد.

گسترۀ جهان‌‌بینی شاعر، حتی اگر در آثار بسیار و بی‌شمار بازتابیده شود، با شاخصه‌های فردیِ صاحبِ اثر شناخته و شناسنامه‌دار می‌شود؛ درست مثل قطعات پازلی بزرگ، که بر تمامی آن‌ها پس ‌زمینه‌ای از رنگ آبی پاشیده باشد و آن‌ها را از هزاران قطعۀ دیگر جدا کند. همین مسأله است که به شعرهای راهب تشخصی ویژه بخشیده، به گونه‌ای که تنوع شعرهای این مجموعه، اعم از کوتاه یا بلند، عاشقانه یا فلسفی، با زبانِ کلاسیک یا مدرن، آرام یا معترض، همه و همه نشان می‌دهند که از یک قلم تراویده‌اند. به عنوان نمونه می‌توان به تفاوت‌های موجود در دایرۀ واژگانی شعرهای این مجموعه اشاره کرد. در این مجموعه، واژه‌ها و عبارت‌های کلاسیکی می‌بینیم چون اهریمن، عمارت، یزدان، شبیخون، پیشانی‌نوشت، عقرب‌جرار، ملول و... که در کنار واژگانی امروزی ـ اگر نگوییم مدرن ـ چون صلیب سرخ، بمب، پاشنه، کلکسیون، دن‌کیشوت، تغذیه، لوك بدشانس، پازل، بیلبورد و... نشسته‌اند، با این وجود مخاطب می‌داند که با اشعاری از یک شاعر مواجه است، چراکه اندیشه‌ای عمیق و یکدست و منسجم، پشتِ تمامی سطرها می‌بیند که منشعب به رودها و جوی‌های مختلف شده است، رودها و جوی‌هایی که در نهایت، همه به یک دریا می‌ریزند.

گرچه در اغلبِ شعرهای این مجموعه، نوسانی میان سنت و نوآوری دیده می‌شود، اما میل به نوگرایی و تازگی، که البته بر سنت‌های ادبی زبان فارسی استوارست، در محتوای اكثر اشعار مشهود است، نوآوری‌هایی در حوزۀ معنا که موجب ورود حوزه‌ای از واژگان نو و امروزی به ساحتِ شعر او شده‌اند.

تازگی و تنوع در حوزۀ محتوایی اشعار این مجموعه، حاکی از تجربیاتِ گوناگونِ حاصل از زندگی‌های چندگانه است، ولو اینکه این زندگی‌ها در میان فیلم‌ها و کتاب‌ها بوده باشند:

روبرو/ کابویی که با کشتیِ سرنوشت آمده بود/ با آن چشم‌هایِ درشتِ لعنتی...

من خاطرۀ امیلیانو زاپاتا هستم/ او هم آتش می‌شود....

گفتم از امروز شوالیۀ تو خواهم بود/ نه به جنگِ آسیاب‌های بادی خواهم رفت/ نه اهریمنی را در لباسِ کشیشی خواهم کشت....

دلم می‌خواهد چشم بر این همه چرخشِ دیوانه‌وار ببندم/ و در حاشیۀ جاده‌ای باز کنم که به بهشت می‌رود/ جاده‌ای که از صحرای کالاهاری به استکهلم می‌رود....

توجه به تقابل‌های دوگانه که ناشی از توجه به رویکرد دوگانۀ ذهن بشر است، دستمایۀ دیگری است برای وارد کردنِ مفاهیم و فضاهای جدید به عرصۀ شعر‌؛ گرچه این رویکرد از بدو آفرینش، و با تقسیم نیروهای حاکم بر بشر، به دو نیروی خیر و شر، و تقسیم قدرت‌های برتر به اهورایی و اهریمنی، حضوری دیرینه دارد، اما توجه به این تقابل‌ها در شعر و اساساً هنر، که خود می‌تواند منشعب به دو شاهراهِ تشبیه و تضاد شود، رنگی تازه به آثار هنری می‌زند. برای توجه به تقابل‌های دوگانه، آنجا که در شاهراهِ تشبیه یا این‌‌همانی می‌افتد، و شاعر را به نوعی بی‌تفاوتی در برابر سرنوشتی محتوم می‌کشاند، می‌توان نمونه‌های بسیاری در این مجموعه یافت:

وقتی تو نیستی/ حوض کوچکِ خانه سراب بزرگی‌ست/ تا بنویسم/ در این ثانیه‌ها که معکوس می‌شمارند/ می‌توان نمرد/ اما نمی‌توان زندگی کرد

پای همین دیوار به دنیا آمده‌ام/ و اگر نروم/ پایِ همین دیوار خواهم مرد/ آن‌قدر بلند‌ست که آسمان را به دو نیم می‌کند/ ....../ حالا دیگر فرقی نمی‌کند آن را/ پدرانِ ما ساخته‌اند/ یا پدرانِ آن طرف

از بختِ بدم/ هرگاه شیپور زدم/ جنگی تازه آغاز شد!

این‌جا جای همه‌چیز باهم عوض شده است/ پنجره/ دیواری است که باز و بسته می‌شود

همینطور برای توجه به همین تقابل‌ها، وقتی در شاهراهِ تضاد می‌افتند و دو سویۀ کاملاً مخالف را به معرضِ نمایش می‌گذارند، و شاعر را سردرگم و بلاتکلیف، میان هر دو سویه رها می‌کنند، می‌توان به این سطرها اشاره کرد:

زندگی که پازل نیست/ زندگی کولاژ بزرگی‌ست/ که تنها می‌تواند خودش باشد

در نهایت نگارنده معتقد است که اگر علیرضا راهب، در طی سالیانِ شاعری خود، پنج مجموعه شعر منتشر می‌کرد، می‌توانست در پاییز 1389، همین مجموعه را به عنوانِ گزیده‌ای از میان تمامیِ آن مجموعه‌ها منتشر کند، و این یعنی گزیده و سنجیده‌گویی.