دوریس لسینگ برنده نوبل ادبیات 2007
سال هاست چشم انتظاریم بی هیچ دلیل و برهانی
سال هاست چون کودکان دل خوش لحظه ایم تا ما را جهانیان باور کنند
سال هاست که می گوییم ما هم هستیم اما هستی ما به چشم دیگران نمی آید
سال هاست که در تابلوی بزرگ ادبیاتمان نام احمد شاملو ، سیمین بهبهانی ، سیمین دانشور ، محمود دولت آبادی را حک کردیم ولی برای جهانیان هنوز فرصت دیدن فراهم نشد
سال هاست که در این سرزمین می خوانند و می نویسند اما جز تعداد قلیلی از همان گروه کسی آن ها را نمی بیند
سال هاست می کوشیم آثارمان را به زبان های دیگر برگردانیم تا ما را بخوانند اما دریغ از دل غافل . به راستی ما را نمی خوانند چون زبان ما با آنان متفاوت است ؟ شاید . اما این همه ی آن راز ناگشوده نیست
سال هاست در این دیار جمالزاده و هدایت و علوی و گلشیری و نیما و اخوان و شاملو و فروغ و سپهری آمدند و رفتند اما جز اهل ادبیات کسی آن ها را ندید
سال هاست دل خوشیم بی آن که بدانیم اهل ادبیات ما در سرزمین خود محلی از اعراب ندارد چگونه است می خواهیم آن را در دید جهانیان قرار دهیم
سال هاست که نویسندگان و شاعران ما در فضایی تنگ وتاریک نفس کشیدند و دم بر نیاوردند و کسی از این دیار به درستی آنان را ندید
سال هاست ما خودمان خودمان را باور نداریم واز کنار شعر و داستان ایرانی به راحتی می گذریم
سال هاست که اهل ادبیات به جرم خواندن و نوشتن متروکند و مغضوب اما کسی دم نیاورد
سال هاست که ادبیات ما در نزد غیر اهالی ادبیات به عنوان تفنن و سرگرمی به شمار آمد
سال هاست وقتی می گوییم نویسنده ایم وشاعر دولتی وغیر دولتی ، بازاری و غیر بازاری به ترحم سلاممان را پاسخ می دهد
سال هاست یعقوب یادعلی ها به جرم شخصیت های خیالی داستانشان محکوم به حبس می شوند
سال هاست عادت کرده ایم تا خودمان را، باور مان را، نگاه مان را، اندیشه های مان و نوشته های مان را سانسور کنیم تا مبادا فرزندان مان در آرزوی دیدارمان بمانند
سال هاست که مختاری ها و پوینده ها از میان ما رفتند اما ما همانیم که همان بودیم جز آن که خودمان را بیشتر در پستوی خانه پنهان کردیم
سال هاست که برخی از ما سرنا را از سر گشاد آن می زنند و برای آن که دیده شوند به چیزی پناه می برند که فروتر از شان ادبی است و آن گاه در دبستان لندنی جا گرفتند
سال هاست که این دیار فلسفه ندارد فیلسوف ندارد اما کسی نگفت چرا
سال هاست که عادت کرده ایم تا اهل سیاست ما را طفیلی بداند و از ترس انتشار دانسته های ادبی، کتاب های ما را منتشر نکند
سال هاست که می دانیم چیزی از دوریس لسینگ کم نداریم اما نمی توانیم باور کنیم و شرایط برای درک این مهم فراهم نیست
سال هاست ...سال هاست .... سال هاست ...................................................................................
امسال لبخند بر لب داریم و کمی ابلهانه مغرور می شویم که دوریس لسینگ ایرانی تبار برنده نوبل شد . دوریس لسینگ در 22 اکتبر سال 1919 در کرمانشاه از پدر و مادری بریتانیایی به دنیا آمد و ظاهرا پدرش سال ها در ایران رییس بانک شاهنشاهی بود که همگی در سال 1925 از ایران برای همیشه به زیمباوه کنونی رفتند . دوریس 88 ساله اینک در لندن زندگی می کند و در گفت گویی با لوموند از ایرانی بودن خود ابراز شادمانی کرده است . او خود را آزاد از هر گروهی می داند حتی لقب فمینیسم را بیشتر یک شوخی می داند او از این که تونی بلر یا رییس جمهور فعلی را یک کوتوله بداند هیچ ابایی ندارد . چال مورچه نام رمان کم حجمی است در باره نژادپرستی که دوریس سال ها قبل آنرا نوشته بود که ضیا الدین ترابی آن را به زبان فارسی برگرداند وقرار است به زودی منتشر شود . دوریس لسینگ پس از سال ها نامزدی نوبل ادبیات امسال از میان ده ها چهره های
معروف و شناخته شده به عنوان برگزیده نوبل ادبی معرفی شد
.
سلام محمد رضای عزیز !
لطف تو مستدام باد رفیق !.... که جای خالیت در کانون ادبیات برایم هیچ وقت پر نشد... مثل ای هفت سالگی ! ای لحظه ی شگفت عزیمت !.....
سلام
ممنون از اطلاعات خوبت
با مطلبی آسیب شناختی بنام جنگ در جاده های ایران به روزم
از نظر شما بهره میبرم
تیز تر باد قلمت ای دوست!
..
..
..
اهل لاهیجانم ( کجا ؟ )
روزگارم خوش نیست ( هست ؟ )
خرده نانی دارم ( گاهی )
سر سوزن ذوقی ( خاری ! )
سلام عزیز . خواندم . اکر می شد بیشتر اطلاعات می دادی ازش ممنون می شدم . ولی انصافن از خبرت ممنونم . امیدوارم شاد و پیروز باشید
از اینکه سانسور در وجودمان نهادینه شده ..موافقم اما از این که حقی از ما در سطح جهانی ضایع گشته موافق نیستم..
پس از سلام از مطلب خوب شما استفاده کردم .دست شما به کار و عمرتان پایدار.
سلام به نظرتان در انجام کار تحقیقی نیازمندم
منتظر حضورتانم
به روز منتظر م مهربان
با درود
هربار به حرف نو سرزدم واقعن حرفی نو شنیدم دست مریزاد جناب محمدی آملی
ما فقط مجبوریم به ایرانی تبار بودن نویسندگان بزرگی افتخار کنیم که شاید از ایران هیچ چیزی ندانند و شاید هم اصلن نمی دانند ایرانی اند.به چه چیزهای مزخرفی دلخوشیم.
علیکم السلام!
به روز منتظرم مهربان
سلام دوست عزیز
سحوری با دو غزل قدیمی به روز شد
سلام دسته ی گنجشک های تکراری
خوش آمدید به این قصه ی سپیداری
به قصه ای که نباید شنید ، باید دید
حدیث بوالهوسی های مردِ درباری...........
به سحوری بیا و حتمن نظرت را بنویس.
به انتظارم
کلیدها را با خود به خیابان برد. منتظر نقد شما هستم.
سلام دوست و همکار عزیز !
دوست از آن لحاظ که همه اهل ادب مازندران دوست من هستند .
همکار بودیم ، من هم مثل شما موسسه فرهنگی هنری داشتم و حوالی سال ۸۲-۸۳ بود که شما را در یکی از جلسات موسسات فرهنگی در ارشاد کل دیدم و همین...
من پس از آن به سبب مسوولیت زیادم در اداره (مسوول IT و فناوری اطلاعات استانداری مازندران بودم )کمتر موفق به گسترش موسسه ام شدم و فقط به همان برگذاری فعال کلاسهای IT با نمایندگی کمبیرج و ایزایران در بابل بسنده کردم و ....راستی اسم موسسه من ( هیربَد کارا ) است .
حالا که در تهرانم و ۲ سال است که زیر این آسمان سیاه نفس می کشم و سخت دلتنگ!
پس از آن سالها (حوالی ۷۵ تا ۷۹-۸۰) که بسار برای دوام و گسترش انجمنهای ادبی در بابل تلاش کردم آنچه برایم ماند فقط دلزدگی از هر چه انجمن و ارشاد و همایش و محفل ادبی بود ...
حالا پس از اینهمه سال قهر کردن ، دوباره آمده ام و سر آشتی دارم ...
حوصله کل کل کردن باکسی را ندارم که حرفهای دم دستی و بی اساس بزند و درگیر حاشیه شود ...
از من گذشته است ..
خرسند شدم که به وبلاگ من سری زدید و نظری هرچند کوتاه گذاشته اید .اگر منو شما برای اعتلای ادب مازندران کار نکنیم پس چه کسی ...؟
از اینهمه اطاله کلام عذر می خواهم ؛
دست مریزاد به این وبلاگ پرمایه .. برقرار و سرزنده باشید .
ارادتمند :پیروزه قلی پور