حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

عید آمد

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد               

خوش و سر سبز شد عالم اوان لاله زار آمد

 

 

دوستان صاحبدل رستخیز آب و باد و خاک بر شما  مبارک باد

تجربه شاعرانه علی عبدالرضایی

تجربه شاعرانه علی عبدالرضایی

 

 

  محمدرضا محمدی آملی  


این روز ها که شعر شاعران دهه هفتاد و هشتاد را بیشتر می خوانم و به تاثیر و ماندگاری آن ها فکر می کنم به تجربه زیست شده  شاعرانه و بروز آن در زبان بیشتر ایمان  آوردم . به راستی شعر شاعرانی امثال علی عبدالرضایی ها در کجای این تجربه زیستی شاعرانه قرار می گیرد  و آیا راز ماندگاری یا فراموشی شعر و شاعر در همین تجربه گره خورده است ؟  وقتی ادعای بزرگ و تو خالی این شاعر جنجالی را می خوانم و اینکه چگونه او می خواهد هم جهان جدیدی خلق کند و هم شعری مانند شعرنوشته شده ی  پایین بنویسد خود داستانی است خواندنی .یادم می آید سال ها قبل در این زمینه گفته بودم :  

 

    شعر فرایند تجربی زبان است . تجربه شاعرانه در زبان  وبا زبان پدید می آید و هر شاعری بر اساس تجربه های زیست شده به دریافتی از هستی دست می یابد . در تجربه شاعرانه نوع برخورد شاعر با هستی معین می گردد در شعر ما به شکل عینی یا تبدیل این تجربه دهنی به فعلیت شعری روبرو هستیم . تجربه از لحاظ زمانی و از لحاظ وجودی مقدم بر بیان نیست . در بیان هنری میان تجربه و زبان پیوندی یگانه برقرار است .

 

   از درون این یگانگی آثار خلاقی پدید می آید که می تواند در زمان تداوم یابد . شعر بد نشانه یک تجربه بد زبانی است و شعر خوب نشانه یک تجربه  خوب زبانی . شاعر در رویارویی  با هستی تجربه های گوناگونش را دز زبان حیات می بخشد این تجربه ها وقتی از بنیانی اصیل برخوردار باشند می توانند در زبان اتفاق مهمی تلقی می شوند اما آنگاه که با تجربه ای سطحی رویاروی می شویم آنچه به عنوان بیان هنری عرضه می شود نیز سطحی و کم عمق خواهد بود .

 

    به همین دلیل وقتی با تجربه جدید علی عبدالرضایی در هرمافرودیت مواجه می شویم  با تجربه جدید رویارو هستیم اگر این تجربه دارای پشتوانه فکری باشد تاثیر گذار خواهد بود وگرنه جزو ترهات  و وهمیات قرار می گیرد  که جملگی این گونه است . وقتی  عبدالرضایی در دبستان فرنگی اش  می ریند و می گوزد  تاثیر تجربه زیست شده شاعر با جهان اش است  واین تجربه قابل انتقال به ذهن و زبان فعال دیگری نیست عبدالرضایی در شعر ی می نویسد :  

 

عجب هوای بو داری

تن اتاق کرده ای

خاک برسرت

باز هم گوزیدی

ریده بود

غیرت به این خوابی که که می کنی

 

   و این شعر فرایند تجربی زندگی  شاعر است و جزو تجربه های سطحی و کم عمق قرار می گیرد که در زبان مجال بروز نمی یابد . تجربه از آن شاعر است اما در زبان و با زبان متولد نشده است . بنابر این شاعر جوانی  چون او در این بخش از حیات انسانی معنا می یابد .  آنجا یی که آگاهانه شعر سرقت می کند  باز چون تجربه  زیست شده ای  هم با آن زبان ندارد کاملا همه چیز  دروغین جلوه می کند و خواننده در می یابد او خودش نیست . علی  عبدالرضایی پرچمدار چنین شعر هایی  است و نباید از او انتظار دیگری داشت . وقتی شعر های دفتر دبستان لندن او را می خوانیم  جهان جدیدی با تعینات بزرگش خلق نمی شود اما این اتفاق در شعر های جوانی  نیما می افتد و خواننده با جهان نویی که امکان خلق آن پیش از بروز تجربه و حلول آن در زبان  وجود نداشت مواجه می شود . پس هواداران علی عبدالرضایی باید بدانند که نیمای دیگری با این نام ظهور نخواهد کرد . زهی خیال باطل .   واین کونه است که نیما می ماند اما علی عبدالرضایی با رفتن به دیار غرب شعرش و خودش آرام آرام در حال فراموشی است اما تجربه های زیست شده نیما امروز هم درک  ودریافت می شود . باز هم از این تجربه ها  وزبان شاعرانه خواهم نوشت . تا وقت دیگر بدرود .  

شعر کوتاهی از بیژن جلالی

شعر کوتاهی از بیژن جلالی

از مجموعه ی شعر خاک ، شعر خورشید

 

 

چقدر ساده است خراب شدن دنیایی

و ویران شدن ستاره ها

و شکستن شاخه درختان نور

 

 

چه غم انگیز است این خراب شدن

چه تاریک است این شکستن شاخه ها

چه وحشت زا است این ویران شدن

 

 

چه خنده دار است شکستن قلب ها

چقدر معمولی است مردن آرزو

و رفتن به سوی مرگ

چقدر طبیعی است

جدیدترین نگاه نو میرزایی

 جدیدترین نگاه نو میرزایی



                                                                                                 یادداشت چهارم

 

  علی میرزایی مدیرمسئول و سردبیر نشریه نگاه نو را اگر کسی از نزدیک ندیده باشد از روش روزنامه نگاری او به منش شخصیتی او کاملا راه می یابد . میرزایی به دور از هیاهوهای ژورنالی آرام و مطمئن و آگاه و استوار به رسالت فرهنگی اش می اندیشد و با نظمی مثال زدنی در طی دو دهه که من به خاطر دارم نشریه اش را روشمند و هوشمندانه درست زمانی که وعده می دهد در دسترس علاقه مندان قرار می دهد.

ضمن آنکه نشریه نگاه  نو جزو کم غلط ترین و شاید بهتر باشد بگویم بی غلط ترین نشریه ای  است  که در داخل کشور منتشر می شود و این همه، مرهون دقت و نظارت و مسئولیت شبانه روزی علی میرزایی است و مهمتر آنکه مقالات این نشریه از بار علمی خوبی برخوردار  است که می توان به درستی به آن ها ارجاع داد و همواره از آن ها استفاده علمی کرد . و من به شخصه به این مرد خستگی ناپذیر درود می گویم  که در روزگار وانفسای نشریات فرهنگی نقش آفرینی می کند و به بخشی از نیازهای اهالی فرهنگ و هنر پاسخ  می گوید .

 

شماره 76 نگاه نو با تاریخ بهمن 1386 منتشرشد . در این شماره که تصویری از استاد حسین دهلوی را بر روی جلد دارد با مقاله ای در باره دوریس لسینک برنده جایزه نوبل امسال آغاز می شود . در بخش اندیشه و هنر آثاری از عزت الله فولادوند، محمدرضا نیکفر، دکتر روشن وزیری و زهرا سپهر  آمده است . دربخش ها ی نقد ونظر  و ادبیات و هنر هم نوشته ها و آثار خوب و خواندنی ای از علی حصوری و خسرو ناقد و فرشته مولوی  و گلی امامی و پرویز دوایی چاپ شده است . از ویژگی های خوب نگاه نو بخش مربوط به یک سال یک کتاب است که نویسندگان بنام در پایان هر سال نظر خودشان را در باره ی بهترین و یا تاثیر گذارترین کتابی  را که خوانده اند می نویسند . در این بخش از نگاه نو هم مطالبی از عبدالحسین آذرنگ ، مسعود احمدی ، بهاالدین خرمشاهی ، هرمز همایونپور ، کامیار عابدی و چند تن دیگر در باره ی کتاب هایی چون واژه نامه هنر شاعری ، شیراز در روزگار حافظ اثر جان لیمبرت ،گزارش یک زندگی خاطرات دکتر علی اکبر سیاسی و قلعه پرتغالی مجموعه داستان عباس عبدی  و ... آمده است .

نگاه نو را بخرید و بخوانید که این روزها بسیار غنیمت بزرگی برای اهالی فرهنگ و هنر است .  

کوک موزون سنتوری مهرجویی

 

 کوک موزون سنتوری مهرجویی   


   محمدرضامحمدی آملی

 

                                                                                  یادداشت سوم

 

مدت ها بود عادت کرده بودم فیلم ایرانی قاچاق نخرم و علیرغم اصرار اطرافیان مبنی براینکه کپی رایت در ایران فقط شعار است حتی برای اهالی فرهنگ ،.باز هم از این  کارامتناع کردم و دوستان و اقوام را به خرید فیلم های شبکه توزیع مجاز تشویق می کردم تا اینکه اخبار سنتوری روی تلکس های خبری قرار گرفت و ما هر روز شاهد خبر تازه ای در مورد توقیف فیلم سنتوری بودیم و نهایت امر چیزی شد که نباید می شد یعنی فیلم قبل از اکران کپی غیر قانونی شد و در دسترس همه ی مردم قرار گرفت و من هم علیرغم میل باطنی آن را غیر قانونی خریدم و دیدم .

و اما ..

 چرا با داشتن پروانه ی ساخت و نمایش  این فیلم اکران نشد  ؟

1- آیا محتوای فیلم با سیاست های فرهنگی نظام ناهمخوان بود ؟

2- آیا متن نوشته فیلم بار ارزشی نداشت ؟

3-آیا سیگار و تریاک و حشیش و علف و عرق باعث توقیف شدند ؟

4- آیا رویایی مذهب با موسیقی در فیلم سنتوری مانع اکران شد ؟

5- آیا جشن ها و پایکوبی ها مانع اصلی اند ؟

6- آیا ترسیم بخشی از زندگی رقت بار معتادان این مشکل را فراهم کرد ؟

7- آیا شیوه ی مطربی خواندن پسند مدیران نبود ؟

8- آیا دیالوگ هایی چون مملکت خشن و بی رحم و دروغگو مشکل ساز بودند ؟

9-آیا بوسیدن آخوند در داخل چادر پس از قرائت خطبه ی عقد ایراد داشت ؟

10- آیا نشان دادن ساز سنتور و آلات لهو و لعب موجب قاچاق فیلم شد ؟

11- آیا ترسیم زندگی هنرمند معتاد گناه بود ؟

12- آیا قوم الظالمین خطاب کرن خطا بود ؟ و ...

 

 من بر این باورم  که هر کدام از پرسش های چندگانه ی بالا می تواند دلیل و علت  اکران نشدن فیلم باشد اما اصلی ترین مانع  تصویر اضمحلال روح بلند انسانی درکنار تن در یک بستر نامناسب فرهنگی و اجتماعی است .

علی بلورچی انسان تپیکالی است که در یک شرایط نامناسب فکری به لجن کشیده می شود . مهرجویی فلسفه بلد است و با نگاهی کلی و فلسفی انسان  را در موقعیت فلسفی معنا می کند وبر اساس این معنا زندگی شکل می گیرد اگر علی سنتوری در یک زمان و مکان دیگر و شرایط اجتماعی و فرهنگی دیگری بود این سیر اضمحلال را شاهد بودیم  ؟ بنابر این حرف مهرجویی تلنگری به شرایط نابسامان فرهنگی کشور و اخطاری به متولیان فرهنگی  است  که ما شاهد نابودی هنر و هنرمندان در بخش های مختلف هستم . هنر و هنرمند در یک شرایط مناسب رشد می کند وقتی موقعیت برای ایجاد و خلاقیت فراهم نباشد خلقی صورت نمی گیرد و حتی در صورت شکل گیری با تلاش فردی ؛ جامعه اورا نابود می کند که یک شکل آن اعتیاد است و اشکال دیگر آن هم در جامعه جریان دارد انزوا و خانه نشینی ، انحطاط اخلاقی ، پناه بردن به افیون ، بی قید و بند بودن و امثالهم ثمره یک بستر نامناسب اجتماعی و فرهنگی است . به نظر شمای خواننده وقتی نشان دادن تصویر سازی مثل سنتور و تار و سه تار در یک جامعه غیر مجاز است و نشان آلات قتاله مثل کارد و چاقو مجاز آیا فکر می کنید امثال علی بلورچی می توانند از نردبان هنر بالا روند یا اینکه در گام  اول و دوم فرو می افتند . به نظر من مهرجویی مثل اغلب فیلم هایش در پایان هنر و هنرمند را دوباره جان وجهان می دهد یعنی دوست دارد که هنرمند پس از طی کشمکش های بسیار حیات دوباره بیابد  اما واقعیت را از یاد نبریم انسان در موقعیت معنا می یابد و این معنا زمانی معنوی است که شرایط فراهم باشد به اعتقاد من علی سنتوری نمونه ای است از قشر فرهنگی خاصه نمونه ای از اهالی نجیب موسیقی ایران .این که هنر و هنرمند در این سرزمین چگونه تولد می یابد و چگونه می میرد و این راز تولد و مرگ هنر و هنرمند را مهرجویی در نمایش زندگی سنتور زن جوان به زیبایی نشان می دهد.

 

 

مثل محمود معتقدی ...

مثل محمود معتقدی...



 

                                                                                         یادداشت دوم

 

  مثل پاره های بامدادی آخرین مجموعه شعری است که من از محمود معتقدی خواندم . معتقدی را اهالی شعر به عنوان شاعر و منتقد می شناسند و کمتر نشریه ای است که از او اثری منتشر نکرده باشد . شاعری که من می شناسم زیاد شعر و کتاب می خواند. گردن درد او هم  به همین خاطر است اما شعرش کمتر متاثر از شعر شاعران دهه هفتاد یا هشتاد است او شعرش را می گوید بی آنکه به دور و بر خود نگاه کند این ویژگی از جهتی خوب است اما از طرف دیگر نمی توان برای شعر های او تاریخ دقیق گذاشت.

شعر های او عاشقانه است وبا ضمیر مخاطب تو شکل می گیرد ولی زبان انتزاعی او خواننده را از انسان و جهان امروزی دور می کند  . زمان تقویمی هم با شمارش روزهای هفته به خصوص سه شنبه حضور قطعی می یابد  و این زمان گنگ ونامفهوم است من شعر اورا شعر مدرن نمی دانم خیلی کلی و مبهم است مثلا سه شنبه های پاییزی دریچه ای است به سمت عاشق شدن . می توان راحت تر گفت سه شنبه که از نانوایی می آمدم تو را دیدم که با پروانه به مدرسه می رفتی و مقنعه مشکی ات مرا به یاد تابوت مادربزرگ می انداخت . شوخی کردم

محمود معتقدی  بارها به من می گفت  زمان شعر های  ذهنی به سر آمده پس  دیگر چرا ؟

راستی یک شعر از این کتاب

آنکه می اید

بی گمان

         گمشده ای دارد

آنکه نمی آید

به رویایی خسته

                  دل می سپارد

تو از کدام حادثه

                  باز می آیی

 

 نمی دانم چرا محمود خان معتقدی را با سعید نفیسی مقایسه می کنند البته بعضی ها

دوستی  می گفت معتقدی رکورد چاپ مقالات منتشر شده را با بسامد بالا  در دو دهه ی اخیر از آن خودش کرده است کمتر نشریه ی فرهنگی یا ادبی است که شعر یا نوشته ای از او چاپ نکرده باشد شبیه کتاب هایی که با مقدمه ی سعید نفیسی منتشر می شد دوستی به همین خاطر می گفت می خواهم مجله ای منتشر کنم و روی جلد  آن می نویسم بدون مقاله ای  از محمود معتقدی . شوخی کردم . معتقدی در این مجموعه به دنبال خلق جهان جدیدی نیست و حتی کشفیات شاعرانه او هم در شعر هایش کم است اما تلاش او در بازنمایی جهان و خلق جهان خواندنی و ستودنی است .                                    

                                                                                             محمدرضا محمدی آملی

دو قدم مانده به روشنفکری

دو قدم مانده به روشنفکری

                                                                   یادداشت اول    

     

 این روزها خیلی ها در باره حضور  شمس لنگرودی  در برنامه دو قدم مانده به صبح شبکه چهار سیما صحبت می کنند و نگاه اغلب آنها نگاه متعجبانه  است واین شگفتی از دو سو قابل تحلیل است . اول اینکه چه شد که تلویزیون از نماینده جبهه ی روشنفکری    برای گفت و گو دعوت کرد و دیگر  اینکه  شمس لنگرودی  چطور این دعوت را اجابت کرد .

     به باور بنده هیچ کدام از این دو مقوله شگفت انگیز  نیست .  در بخش اول  خود سانسوری برنامه سازان صدا و سیما مهمترین عامل در عدم دعوت است . برنامه سازان برای گذران زندگی ناگزیر بودند و هستند که اوامر مدیرانه ی مدیران گروه را برآورده  کنند و مدیران هم برای حفظ موقعیت  شغلی و گاه  به خاطر  بی سوادی و نداشتن شناخت موضوع  دست به خود سانسوری می زدند و می زنند  وبه اصطلاح  کاسه ی داغ تر از آش شده اند . تا آنجا که من اطلاع دارم صدا و سیما مانع حضور شاعران غیر دولتی در برنامه هایش نبود بلکه این  برنامه سازان و  مدیران بودند که قدرت جسارت نداشتند تا ساختارشکنی کنند  واین همان خود سانسوری است که در دل و جان برنامه سازان سازمان صدا و سیما هست و در جان و جهان محمد صالح علا نیست و نخواهد بود .

     دیگر اینکه کی از امثال شمس لنگرودی دعوت شد که آنها اجابت نکردند . پیش از این مگر زنده یاد منوچهر آتشی شرکت نکرده بود یا فرخ تمیمی و یا م – آزاد . البته در رادیو این مساله کاملا متفاوت است بسیاری از روشنفکران حضوری یا تلفنی در برنامه های مختلف فرهنگی و ادبی  شرکت کردند .   حتی   شمس لنگرودی در اواخر دهه ی شصت  جزو نویسندگان  برنامه ی در انتهای شب بود که نوشته های تحقیقی و انتقادی او با صدای  امیر نوری از رادیو سراسری پخش می شد .

     اگر بحث دولتی و غیر دولتی  بودن در میان است مگر فرهنگسراها دولتی نیست مگر روزنامه ها سیاسی و دولتی نیست مگر مدارس و دانشگاه ها دولتی نیست مگر انتشاراتی ها  دولتی نیست که روشنفکران ما با آن ها همکاری می کنند . من تصورم این است که بسیاری ناخواسته و یا ناآگاهانه  این مرزبندی را ترسیم کردند و طبعا امروز با حضور شاعر ارجمند شمس لنگرودی در تلویزیون  کمی شگفت زده شدند . 

       و از جوان ترها شاعر جنجالی این روزها و روزها ی بعد علی عبدالرضایی  مگرسال ها با حوزه هنری  سازمان تبلیغات همکاری نمی کرد مگر شاعر خوب و فهیم ما حافظ موسوی و مهرداد فلاح با مجله ی شعر حوزه همکاری نداشتند . من نمی فهمم  این کجایش عیب است  ومایه ی شگفتی ؟ من در این زمینه نمونه ها بسیار دارم و هیچ کدام را هم  عیب نمی دانم و برای همین امروز وقتی شمس را در تلویزیون می بینم شگفت زده نمی شوم . پس تعجب نکید اگر چندی دیگر چهر ها ی دیگر روشنفکری را در جعبه ی جادویی تلویزیون دیدید .

 

                                                                              محمدرضا محمدی آملی