حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

محمدرضا شفیعی کدکنی و نعمت آزرم


محمدرضا شفیعی کدکنی و نعمت آزرم

گلچین گیلانی ، شاعر ترانه و باران

نام گلچین گیلانی با باران گره خورده است، امروزیان روزهای بارانی دیروز خود را با نام گلچین گیلانی در کلاس های درس پیوند زدند. شاعری که به زلالی باران و به روشنی ترانه های آفتاب ساده ترین و دلنشین ترین شعرها را سرود و قلب های مشتاق جوانانی را تسخیر کرد که می خواستند جان و دلشان را با شعر معنا بخشد.

مجدالدین میر فخرایی معروف به گلچین گیلانی از نخستین شاعران نوگرای شعر فارسی امروز است که به سال 1288 شمسی در رشت به دنیا آمد. گلچین تحصیلات ابتدایی را در همان شهر رشت به پایان برد و در سال 1304 گواهینامه ششم ابتدایی گرفت و سپس تحصیلاتش را در اروپا ادامه داد. او در نوجوانی به دنیای شعر روی آورد و در همان سال اشعاری هم از او در روزنامه های رشت منتشر شد. گلچین در ابتدا شاعری سنت گرا بود که اشعاری در قالب های قصیده و قطعه می سرود. اما اندک اندک زمینه ها برای نوجویی و نوگرایی شاعر فراهم شد.
شعر باران آغاز این نوگرایی است که به دلیل سادگی زبان و بیان زبانزد خاص و عام شد. زنده یاد غلامحسین یوسفی درباره این شعر نوشته: شعر آغازی گویا و متناسب و جالب توجه دارد شروع با کلمه اصلی باران است و نمایش نوای مداوم آن بر بام خانه که چون ترانه ایی دلپذیر به گوش می رسد کوتاهی مصرع ها و هجاهای آن، ریتم ریزش باران را منعکس می کند.
در شعرهای گلچین ابهام و ایهامی نمی توان یافت همه چیز ساده و صمیمی و روان است به قولی در شعر های گلچین ما با شاعری مواجه ایم که به خاطره ها می پردازد و ابدیت و جاودانگی را از طریق اندیشیدن به مرگ در سطور شعرش به ما می نمایاند. از خوشی ها و کامرانی های گذشته یاد می کند و به لحظه های زودگذر حیات اهمیت می دهد .
زندگی گلچین گیلانی در 29 آذر 1351 در لندن به پایان رسید.
در لینک زیر میتوانید شعری از گلچین را گوش کنید 

http://www.iranseda.ir/FullItem/?g=579624

هیاهوهای شاعرانه

دوستی زنگ زد و گفت  کتاب های نشر تکا را دیدی ؟

گفتم : منظورت گزیده هایی است که در زمینه شعر و داستان  منتشر کرده  ؟

گفت : کاملا درسته . اما می دونی در زمینه شعر تا الان 124  جلد کتاب منتشر شده ؟

گفتم : راستشو بخوای من همشو دارم

گفت : می دونی از چه کسانی  کتاب منشر شده ؟

گفتم : گفتم آره . از خیلی ها . از حمید سبزواری و نصرالله مردانی گرفته تا محمد علی بهمنی  و موسی بیدج  و یوسفعلی میرشکاک

گفت : می دونی گزیده شعر های شمس لنگرودی و بهزاد خواجات هم تو همین مجموعه چاپ شده ؟

گفتم : اینو هم می دونم

گفت :  میدونی از ساعد باقری و سهیل محمودی شعری تو این مجموعه چاپ نشده ؟

گفتم : نه تنها اینا را می دونم  حتی می دونم سرپرست این مجموعه علیرضا قزوه است .

گفت : میدونی  قزوه  بابت هر کتاب کلی پول گرفته البته نه به اندازه چاپ افست آثار  بیدل ؟

گفتم : میدونم این روزها ساعد تسبیح سبز داره و سهیل هم با خودکار سبز می نویسه .

گفت : آیا می دونی  سایت جناب قزوه خیلی بیننده داره تازه تو هند هم بهشون خیلی خوش می گذره البته اگه تا حالا خونه شخصی اش ساخته شده باشه .

 گفتم : چشم حسود کور  قزوه شاعره تاجر که نیست بنده خدا این همه برای شعر این مملکت زحمت کشیده نباید یه خونه ویلایی تو دهلی داشته باشه ؟همینه که هست توناراحتی که کتاب شمس کنار شعر قزوه و مرتضی امیری اسفندقه چاپ شده دنبال بهانه می گردی ؟ مرد حساب روزگار دو دو تا چار تاست . اگه مصلحت بینی نباشه که نمی شه زندگی کرد ناراحتی که چرا امیری اسفندقه شعر تقدیمی به خاتمی رو  پس گرفته؟ خب نمی دونی جان من اگه این کار رو نمی کرد که الان باید آواره کوچه و خیابون بود .

گفت : ولی عبدالجبار کاکایی ...

گفتم : بعد مدت ها خواستیم ساکت باشیم نمی ذاری  . عزیز من کاکایی امروز با کاکایی دیروز فرق کرده مگه من و تو فرق نکردیم . خب یه روزی او ..... اصلا بگذریم ..

گفت : چی چی رو بگذریم .من یه خیلی سوال دارم دنبال جوابم  

گفتم : تو سوالاتو بگو مردم توقسمت نظرات جواب می دن.

گفت : علیرضا قزوه بابت چاپ گزیده کتاب های نشر تکا چند میلیون گیرش اومد ؟ علیرضا قزوه چه نسبتی با شمس لنگرودی داره ؟ حالا که شمس رفاقت کرده و کتاب شعرشو به قزوه داده قزوه کی عضو کانون نویسندگان میشه ؟ قزوه چرا از ساعد باقری و هادی سعیدی کیاسری و  محمدرضا عبدالملکیان و سهیل محمودی و احمد شاملو و محمود درویش و آدونیس گزینه شعری چاپ نکرده ؟ ویلای دهلی کی آماده می شه؟ 

گفتم : کور بشه چشمی که ....

عید آمد

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد               

خوش و سر سبز شد عالم اوان لاله زار آمد

 

 

دوستان صاحبدل رستخیز آب و باد و خاک بر شما  مبارک باد

جدیدترین نگاه نو میرزایی

 جدیدترین نگاه نو میرزایی



                                                                                                 یادداشت چهارم

 

  علی میرزایی مدیرمسئول و سردبیر نشریه نگاه نو را اگر کسی از نزدیک ندیده باشد از روش روزنامه نگاری او به منش شخصیتی او کاملا راه می یابد . میرزایی به دور از هیاهوهای ژورنالی آرام و مطمئن و آگاه و استوار به رسالت فرهنگی اش می اندیشد و با نظمی مثال زدنی در طی دو دهه که من به خاطر دارم نشریه اش را روشمند و هوشمندانه درست زمانی که وعده می دهد در دسترس علاقه مندان قرار می دهد.

ضمن آنکه نشریه نگاه  نو جزو کم غلط ترین و شاید بهتر باشد بگویم بی غلط ترین نشریه ای  است  که در داخل کشور منتشر می شود و این همه، مرهون دقت و نظارت و مسئولیت شبانه روزی علی میرزایی است و مهمتر آنکه مقالات این نشریه از بار علمی خوبی برخوردار  است که می توان به درستی به آن ها ارجاع داد و همواره از آن ها استفاده علمی کرد . و من به شخصه به این مرد خستگی ناپذیر درود می گویم  که در روزگار وانفسای نشریات فرهنگی نقش آفرینی می کند و به بخشی از نیازهای اهالی فرهنگ و هنر پاسخ  می گوید .

 

شماره 76 نگاه نو با تاریخ بهمن 1386 منتشرشد . در این شماره که تصویری از استاد حسین دهلوی را بر روی جلد دارد با مقاله ای در باره دوریس لسینک برنده جایزه نوبل امسال آغاز می شود . در بخش اندیشه و هنر آثاری از عزت الله فولادوند، محمدرضا نیکفر، دکتر روشن وزیری و زهرا سپهر  آمده است . دربخش ها ی نقد ونظر  و ادبیات و هنر هم نوشته ها و آثار خوب و خواندنی ای از علی حصوری و خسرو ناقد و فرشته مولوی  و گلی امامی و پرویز دوایی چاپ شده است . از ویژگی های خوب نگاه نو بخش مربوط به یک سال یک کتاب است که نویسندگان بنام در پایان هر سال نظر خودشان را در باره ی بهترین و یا تاثیر گذارترین کتابی  را که خوانده اند می نویسند . در این بخش از نگاه نو هم مطالبی از عبدالحسین آذرنگ ، مسعود احمدی ، بهاالدین خرمشاهی ، هرمز همایونپور ، کامیار عابدی و چند تن دیگر در باره ی کتاب هایی چون واژه نامه هنر شاعری ، شیراز در روزگار حافظ اثر جان لیمبرت ،گزارش یک زندگی خاطرات دکتر علی اکبر سیاسی و قلعه پرتغالی مجموعه داستان عباس عبدی  و ... آمده است .

نگاه نو را بخرید و بخوانید که این روزها بسیار غنیمت بزرگی برای اهالی فرهنگ و هنر است .  

کوک موزون سنتوری مهرجویی

 

 کوک موزون سنتوری مهرجویی   


   محمدرضامحمدی آملی

 

                                                                                  یادداشت سوم

 

مدت ها بود عادت کرده بودم فیلم ایرانی قاچاق نخرم و علیرغم اصرار اطرافیان مبنی براینکه کپی رایت در ایران فقط شعار است حتی برای اهالی فرهنگ ،.باز هم از این  کارامتناع کردم و دوستان و اقوام را به خرید فیلم های شبکه توزیع مجاز تشویق می کردم تا اینکه اخبار سنتوری روی تلکس های خبری قرار گرفت و ما هر روز شاهد خبر تازه ای در مورد توقیف فیلم سنتوری بودیم و نهایت امر چیزی شد که نباید می شد یعنی فیلم قبل از اکران کپی غیر قانونی شد و در دسترس همه ی مردم قرار گرفت و من هم علیرغم میل باطنی آن را غیر قانونی خریدم و دیدم .

و اما ..

 چرا با داشتن پروانه ی ساخت و نمایش  این فیلم اکران نشد  ؟

1- آیا محتوای فیلم با سیاست های فرهنگی نظام ناهمخوان بود ؟

2- آیا متن نوشته فیلم بار ارزشی نداشت ؟

3-آیا سیگار و تریاک و حشیش و علف و عرق باعث توقیف شدند ؟

4- آیا رویایی مذهب با موسیقی در فیلم سنتوری مانع اکران شد ؟

5- آیا جشن ها و پایکوبی ها مانع اصلی اند ؟

6- آیا ترسیم بخشی از زندگی رقت بار معتادان این مشکل را فراهم کرد ؟

7- آیا شیوه ی مطربی خواندن پسند مدیران نبود ؟

8- آیا دیالوگ هایی چون مملکت خشن و بی رحم و دروغگو مشکل ساز بودند ؟

9-آیا بوسیدن آخوند در داخل چادر پس از قرائت خطبه ی عقد ایراد داشت ؟

10- آیا نشان دادن ساز سنتور و آلات لهو و لعب موجب قاچاق فیلم شد ؟

11- آیا ترسیم زندگی هنرمند معتاد گناه بود ؟

12- آیا قوم الظالمین خطاب کرن خطا بود ؟ و ...

 

 من بر این باورم  که هر کدام از پرسش های چندگانه ی بالا می تواند دلیل و علت  اکران نشدن فیلم باشد اما اصلی ترین مانع  تصویر اضمحلال روح بلند انسانی درکنار تن در یک بستر نامناسب فرهنگی و اجتماعی است .

علی بلورچی انسان تپیکالی است که در یک شرایط نامناسب فکری به لجن کشیده می شود . مهرجویی فلسفه بلد است و با نگاهی کلی و فلسفی انسان  را در موقعیت فلسفی معنا می کند وبر اساس این معنا زندگی شکل می گیرد اگر علی سنتوری در یک زمان و مکان دیگر و شرایط اجتماعی و فرهنگی دیگری بود این سیر اضمحلال را شاهد بودیم  ؟ بنابر این حرف مهرجویی تلنگری به شرایط نابسامان فرهنگی کشور و اخطاری به متولیان فرهنگی  است  که ما شاهد نابودی هنر و هنرمندان در بخش های مختلف هستم . هنر و هنرمند در یک شرایط مناسب رشد می کند وقتی موقعیت برای ایجاد و خلاقیت فراهم نباشد خلقی صورت نمی گیرد و حتی در صورت شکل گیری با تلاش فردی ؛ جامعه اورا نابود می کند که یک شکل آن اعتیاد است و اشکال دیگر آن هم در جامعه جریان دارد انزوا و خانه نشینی ، انحطاط اخلاقی ، پناه بردن به افیون ، بی قید و بند بودن و امثالهم ثمره یک بستر نامناسب اجتماعی و فرهنگی است . به نظر شمای خواننده وقتی نشان دادن تصویر سازی مثل سنتور و تار و سه تار در یک جامعه غیر مجاز است و نشان آلات قتاله مثل کارد و چاقو مجاز آیا فکر می کنید امثال علی بلورچی می توانند از نردبان هنر بالا روند یا اینکه در گام  اول و دوم فرو می افتند . به نظر من مهرجویی مثل اغلب فیلم هایش در پایان هنر و هنرمند را دوباره جان وجهان می دهد یعنی دوست دارد که هنرمند پس از طی کشمکش های بسیار حیات دوباره بیابد  اما واقعیت را از یاد نبریم انسان در موقعیت معنا می یابد و این معنا زمانی معنوی است که شرایط فراهم باشد به اعتقاد من علی سنتوری نمونه ای است از قشر فرهنگی خاصه نمونه ای از اهالی نجیب موسیقی ایران .این که هنر و هنرمند در این سرزمین چگونه تولد می یابد و چگونه می میرد و این راز تولد و مرگ هنر و هنرمند را مهرجویی در نمایش زندگی سنتور زن جوان به زیبایی نشان می دهد.

 

 

دو قدم مانده به روشنفکری

دو قدم مانده به روشنفکری

                                                                   یادداشت اول    

     

 این روزها خیلی ها در باره حضور  شمس لنگرودی  در برنامه دو قدم مانده به صبح شبکه چهار سیما صحبت می کنند و نگاه اغلب آنها نگاه متعجبانه  است واین شگفتی از دو سو قابل تحلیل است . اول اینکه چه شد که تلویزیون از نماینده جبهه ی روشنفکری    برای گفت و گو دعوت کرد و دیگر  اینکه  شمس لنگرودی  چطور این دعوت را اجابت کرد .

     به باور بنده هیچ کدام از این دو مقوله شگفت انگیز  نیست .  در بخش اول  خود سانسوری برنامه سازان صدا و سیما مهمترین عامل در عدم دعوت است . برنامه سازان برای گذران زندگی ناگزیر بودند و هستند که اوامر مدیرانه ی مدیران گروه را برآورده  کنند و مدیران هم برای حفظ موقعیت  شغلی و گاه  به خاطر  بی سوادی و نداشتن شناخت موضوع  دست به خود سانسوری می زدند و می زنند  وبه اصطلاح  کاسه ی داغ تر از آش شده اند . تا آنجا که من اطلاع دارم صدا و سیما مانع حضور شاعران غیر دولتی در برنامه هایش نبود بلکه این  برنامه سازان و  مدیران بودند که قدرت جسارت نداشتند تا ساختارشکنی کنند  واین همان خود سانسوری است که در دل و جان برنامه سازان سازمان صدا و سیما هست و در جان و جهان محمد صالح علا نیست و نخواهد بود .

     دیگر اینکه کی از امثال شمس لنگرودی دعوت شد که آنها اجابت نکردند . پیش از این مگر زنده یاد منوچهر آتشی شرکت نکرده بود یا فرخ تمیمی و یا م – آزاد . البته در رادیو این مساله کاملا متفاوت است بسیاری از روشنفکران حضوری یا تلفنی در برنامه های مختلف فرهنگی و ادبی  شرکت کردند .   حتی   شمس لنگرودی در اواخر دهه ی شصت  جزو نویسندگان  برنامه ی در انتهای شب بود که نوشته های تحقیقی و انتقادی او با صدای  امیر نوری از رادیو سراسری پخش می شد .

     اگر بحث دولتی و غیر دولتی  بودن در میان است مگر فرهنگسراها دولتی نیست مگر روزنامه ها سیاسی و دولتی نیست مگر مدارس و دانشگاه ها دولتی نیست مگر انتشاراتی ها  دولتی نیست که روشنفکران ما با آن ها همکاری می کنند . من تصورم این است که بسیاری ناخواسته و یا ناآگاهانه  این مرزبندی را ترسیم کردند و طبعا امروز با حضور شاعر ارجمند شمس لنگرودی در تلویزیون  کمی شگفت زده شدند . 

       و از جوان ترها شاعر جنجالی این روزها و روزها ی بعد علی عبدالرضایی  مگرسال ها با حوزه هنری  سازمان تبلیغات همکاری نمی کرد مگر شاعر خوب و فهیم ما حافظ موسوی و مهرداد فلاح با مجله ی شعر حوزه همکاری نداشتند . من نمی فهمم  این کجایش عیب است  ومایه ی شگفتی ؟ من در این زمینه نمونه ها بسیار دارم و هیچ کدام را هم  عیب نمی دانم و برای همین امروز وقتی شمس را در تلویزیون می بینم شگفت زده نمی شوم . پس تعجب نکید اگر چندی دیگر چهر ها ی دیگر روشنفکری را در جعبه ی جادویی تلویزیون دیدید .

 

                                                                              محمدرضا محمدی آملی

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم

 

 صبح امروز از جنوب و شمال  کشور دو تن از شاعران رخت بر بستند و رفتند . قیصر امین پور و تیرداد نصری  از دو قطب شعر که هر کدام شعر دیگری را کمتر می خواند  و کمتر جویای احوال هم بودند نه امین پور نصری بود و نه نصری امین پور هر کدام برای خود مریدانی داشتند به اعداد قابل شمارش یکی متعادل بود و متعارف و دیگری کمی شورشی  و غیر متعارف . هر کدام جهان را آن گونه می دید که می پسندید و از همین رو آن نگاهی که به نگاه مردم نزدیکتر بود شاعر تر بود . قبصر را طیف وسیعی از شاعران و ادیبان می شناختند و تیرداد را جمع شاعران شمالی و شاعران  متفاوت . شعر امین پور ادامه شعر فارسی است و شعر نصری گسستی از تمامی معاییر زیبا شناختی شعر گذشته  . برای قیصر از فردا تمامی روزنامه ها تسلیتی می نویسند به پهنه ی اشک های ریزان چشمانشان و برای تیرداد شاید یکی دو روزنامه ویا ماهنامه ی ادبی آن هم  مختصر.چون در زمان حیاتشان هم چنین بودند اما چون امین پور را از نزدیک می شناختم می دانم به راستی شاعر بود وهمه ی رفتار های اجتماعی او یک شعر بلند زندگی  ولی نمی  دانم نصری در زندگی اش هم شاعر بود  یا نه. این دو شاعر بودند اما فقط یک چیز سبب شد تا در باره هر دو در یک متن بنویسم و آن هم مرگشان بود در نیم روز هشتم آبان ماه . پیکر امین پور فردا از جلوی تالار وحدت تشییع می شود اما نصری در لندن ودر غربت ودر میان غریبان .

امروز یک بار دیگر اشک ریختم برای تنهایی شعر امروز که پیر نشده  جوان می میرد واین هم حکایت زندگی غمبار شاعران ماست . بس است  دیگر باید برای روزنامه تسلیتی بنویسم .

به همه ی اهالی شعر مرگ این دو تن را تسلیت می گویم .

چرا شعر ما ... ؟

 

      محمدرضا محمدی آملی


آیا می دانید  که هر ایرانی یک شاعر است و در طول عمر ش حداقل یک بار  شعر گفته است ؟  آِیا می دانید در تاریخ اجتماعی ایران چند هزار تن شاعر آمد و رفت ؟ آیا می دانید امروزه چند هزار   شاعر داریم ؟ آیا می دانید چند هزار شاعر داریم که حداقل یک شعر در مطبوعات داخل یا خارج کشور چاپ کرده است ؟ آیا می دانید چند تن شاعر زنده ی زن داریم ؟ آیا می دانید چند هزار شاعر حداقل یک مجموعه ی شعر چاپ کرده اند ؟ آیا می دانید چند منتقد شعر داریم ؟ آیا می دانید در 85 سال گذشته چند هزار مجموعه شعر چاپ شده است ؟ آیا می دانید در بیست سال اخیر تعداد شاعران چند برابر تعداد شاعران 200 سال اخیر است ؟ آیا می دانید  چند ناشر مجموعه شعر چاپ می کند ؟ آیا می دانید بسیاری از شاعران امروزشعرشان را با هزینه ی خود و با لوگوی ناشر منشر می کنند ؟ آیا می دانید رسانه های دولتی از انعکاس شعرغیر خودی به شکل ملموسی پرهیز می کنند ؟ آیا می دانید تیراژ کتاب های شعر به کمتر از هزار نسخه رسیده است ؟ آیا می دانید از داشتن یک هفته نامه یا ماهنامه شعر محرومیم ؟ آیا می دانید فقط تعداد معدودی از افراد که از انگشتان یک دست کمترند با هزاران دشواری مبادرت به چاپ فصلنامه یا گاهنامه ای در باره شعر می کنند ؟ آیا می دانید در حوزه شعر هیچ خبر رسانی معتبری نیست ؟ آیا می دانید برخی از شاعران در عسرت و تنگدستی و فقر روزگار می گذرانند و دم بر نمی آورند ؟ آیا می دانید برای مرغ و خروس مجله تخصصی ماکیان و... وجود دارد ؟ و برای سنگ های تزیینی و آرایش و درخت و مد لباس و ماشین و آهن آلات و دکوراسیون و فرش و مبل  آلومینیوم  همچنین . چرا ملتی هفتاد میلیونی با داشتن حداقل سی هزار شاعر حی و حاضر  از داشتن یک مجله شعر محروم است ؟ چرا شاعران ایران از داشتن یک نهاد غیر دولتی  مثل کانون شاعران محروم است ؟

چرا برای فوتبال این سرزمین میلیارد ها هزینه می شود اما کسی دلش برای شعر و شاعر  نمی سوزد ؟ چرا مردان شریفی چون م _ آزاد و منوچهر آتشی  در سال های پایان عمر فقط باید با نجابت زندگی کنند و  بر سر سفره شان پول  نفت نباشد ؟  چرا برای بزرگداشت فروغ و شاملو باید با هول و ولا در پستو های خانه گرد هم آییم ؟ چرا شاعران غیر دولتی از داشتن خانه شعر واقعی محرومند ؟ چرا روزنامه ها  از داشتن صفحه ی شعر روزانه پرهیز می کنند  ؟ چرا در  کتاب های درسی با تسامح فقط با  نام دو سه تن شاعر امروز با شعر های از صافی گذشته مواجه هستیم ؟ چرا تنها  مکان ارتباطی شاعران در اینترنت فیلتر می شود ؟ چرا کسی به خواندن شعر  علاقه ای نشان نمی دهد ؟ چرا ناشری کتاب شعر چاپ نمی کند ؟

به این چراها چه کسی باید پاسخ بگوید ؟

 

 

 

 

 

چشمان باز و بسته ی شاعران

چشمان باز و بسته ی  شاعران

 

قبل از مقدمه :

خدا رفتگان شما را بیامرزاد . مادربزگ پیرم در روزهای پایانی عمرش می گفت : هر گاه می خواهی سخنی را بر زبان بیاوری ابتدا آن را هفت بار در ذهنت مرور کن آن گاه آن را بر لب آور

نمی دانم موافقان و مخالفان  نوشته ی بنده تا چه اندازه به این کلام باور دارند و برای هر کامنت یا جوابیه ای چقدر وقت می گذرانند ؟

من در وب نوشته ی قبلی طرحی از یک آسیب شناسی رفتار اجتماعی شاعران و منتقدان را بیان کردم که به مذاق برخی از رجال و نسوان خوش نیامد چرا اینکه می خواهند بنا بر یک قاعده از پیش تعیین شده به تعریف و تمجید یا تکذیب و توهین بپردازند .

 

مقدمه :

در باره وب نوشته ی نان های قرضی شاعرانه ی پگاه احمدی  تاکنون کامنت های فراوانی دریافت کردم که برخی از آنان را ابتدا منتشر کردم و سپس طبق  قاعده ی جامعه ی شرقی خذف کردم  اما سپاس می گویم همه ی دوستان را که همچنان به این آسیب می اندیشند و نظر می دهند و خسته نباشید به بهزاد خواجات ، سهراب مازندرانی ، علیرضا بهنام ، افشین ارفعی ، مهرداد فلاح ، فرهاد صابر ، حسین نوروزی ، داریوش معمار و دهها تن دیگر که نطرات موافق و مخالف خود را فرستادند.

امید آن که هماره حرمت حریم اهل قلم را پاس داریم و به کسانی می اندیشند احترام بگداریم حتی اگر علیه ی ما داد سخن می دهند.

 

 و اما بعد ...

به تازگی سرکار خانم  مهستی شاهرخی در وبلاگ خود مطالبی وهن آمیز و به دور از ادب فرهنگی نوشته اند که ناگزیر در این باره چند نکته ای را یاد آور می شوم . ایشان با کمال افتخار خطاب به خانم جدیری اعلام می کنند که وب نوشته ی بنده را نخواندند و مجموعه شعر ایشان را ندیده اند اما حس زنانگی و نوع دوستی اورا بر آن داشت تا محبانه و مغرضانه در باره کتاب و نوشته ای که  نخوانده اند و نویسنده وب را نمی شناشند  نوشته ای بنویسند تا شاید نام آوازه شوند . واقعا این نوع نوشته ها نباید آسیب شناسی شود و در باره آسیب های فراوان آن سخن گفت . خانم  محترم به شما چه کسی تکلیف کرده است تا در باره ی چیزی که نمی دانید نطر بدهید  وموجبات کدورت خود را فراهم کنید و قیافه ی حق به جانب  بگیرید ؟  آیا  همواره شما و اقمار  شما این گونه نظر می دهید ؟  راستی از خواندن بدتان  می آید  یا اصلا حوصله خواندن ندارید  ؟  مثل اینکه میل به خرید کتاب هم ندارید  ومایلید برایتان کتاب بفرستند .

من وب نوشته ی  شما  را به چهار بخش تقسیم می کنم  و در باره هریک سخن می گویم

.

       1-  توهین و تحقیر

2-تبیین و توضیح

3-توهم توطئه

4-ترحم و دلسوزی

 

توهین و تحقیر :

نوشته ی  شما با توهین و افترا آغاز می شو د و با تهمت و دشنام تمام می شود . تیتر نوشته ی شما  این است :چون احوال مزدوران نویسیم . آیا با چنین گستاخی غیر مودبانه ای می توان ناشعری را شعر کرد  و یا  از نا شاعری  شاعر  ساخت  اگر دوستان شما شاعرند که هیچ و الا بدان و آگاه باش  که با دشنام های شما کسی نخواهند شد

هم چنانکه شما کسی نشدید . یادتان می آید که سیزده بار برای دریچه مطلب  فرستادید  و بنده با دلایل علمی  به شما اثبات کردم که نوشته ی شما فاقد مولفه های مقدماتی لازم برای چاپ می باشد می دانید .چرا ؟چون آن روزگار هم کتاب نمی خواندید مثل حالا که نخوانده  اظهار نظر می کنید . شما که در یک نوشته ادبی ادب فرهنگی  را رعایت نمی کنید در بیان شفاهی چگونه از شعر و شاعر سخن می گویید ؟  خوانندگگان محترم به سادگی در می یابند که بیان  کلماتی  چون بدجنسی ، مزورانه ، اراذل ،اوباش ، گارد سرکوب ، تحقیر جنسی ،نظرات هرزه ،نقد های پولکی ، مطالب پفکی و جملاتی چون

چون هنوز نتوانستند دکمه های تنبان و شلوارشان را ببندند

و ... طفلکی ها در همان مراحل حیوانی و زیر کمری متوقف شده اند

بیانگر کدام نوع از ادبیات لمپنی است که بی قاعده برای دل زنانه شان  عزیزانه به دفاع از هیچ  بر می خیزند

شما  رفتار های معمولی زنانه را با رفتار ادبی  آگاهانه اشتباه گرفته اید .

خانم محترم آیا نمی شود بدون تهمت ، فحاشی ، افترا و توهین ، صادقانه و صالحانه  با چشمان باز و بیدار  سخن گفت و از شعر دوستان خود دفاع کرد ؟

 

 

تبیین و توضیح :

 شما در بیان توضیح واضحات هم مشکل دارید چون خودتان گفتید نمی خوانید . و اگر می خواندید برای بیان ساده ی یک جمله ی خبری   این قدر به خود فشار نمی آوردید .  تا دریابید محمدرضا محمدی آملی  تنها هدفش شعر است و ادبیات و این را طی سالها فعالیت مستمر ادبی  اثبات کرد اگز شما نمی دانید بهنام که می داند  پگاه که می داند  و جامعه ی شعری می شناسد شما اگر یادتان رفت دلیلش آن است که کتاب نمی خوانید دهه ی هفتاد یادتان است ؟ بگدریم شما در مقامی نیستید که برای شما خود را اثبات کنم شما باید حالا حالا ها کتاب بخوانید البته اول بخرید بعد اگر فرصت کردید  بخوانید

خانم محترم می شود دانسته و خوانده با چشمان باز و بیدار  از شعر دوستان دفاع کرد .

 

توهم توطئه :   

شما خانم محترم دچار  توهم توطئه هستید و از همین رو با دیگران مشکل دارید  و با طرح مسائلی چون دنیای مرد سالارانه  ، باند های ادبی مطبوعات ، مافیای ادبی  ،  ارباب رعیتی  می خواهید نواقص ادبی خود را مرتفع  کنید و با طرح چنین مباحثی  بگویید فضا برای رشد واقعی شما فراهم  نشده است   شما دچار توهمید کدامین مافیا بدتر از باند شما که نخوانده نظر می دهد؟ کدام مافیا از شما خطرناکتر که کتاب را ندیده در باره ی فواید آن سخن می گوید ؟ کدام باند از شما فعالتر که در مدت  کمتر از چند روز در باره مجموعه شعر صورتی مایل به خون شش نقد و یادداشت  می نویسد  بدون آنکه کتاب را خوانده باشد ؟کدام باند و مافیا به اعضا ی خود وفاتر  از باند و مافیا ی شما که برای نقد به نفی و حذف می اندیشد ؟ و برای معرفی خود به دیگران پرچم مظلوم نمایی  به دست می گیرد تا دیگران نبودشان را در عرصه ی ادبی  فراموش نکند   اما این  سخن شما را قبول دارم که گفتید :

فضای ادبی کنونی ایران بسیار ناسالم و مغرضانه و آلوده است

راست گفتی تا زمانی که در باره ی نوشته ها و کتاب ها  نخوانده حرف می زنیم  فضای ادبی ما ناسالم باقی خواهد ماند . خانم محترم می شود بدون توهم ، توطئه ، باند  ، مافیا   با چشمان باز و بیدار  از شعر دوستان خود دفاع کرد .

 

ترحم و دلسوزی :

پگاه احمدی را می شناسم پیش از آن که شعر ش را در شماره اول دریچه  ویژه ی شعر امروز منتشر کنم و عکس او را روی جلدمجله چاپ کنم  سپیده جدیری را هم می شناسم  علیرضا بهنام را هم . برای همه ی اینان حرمت قائلم اما این دلیل نمی شود به خاطر زن بودن نسبت به آن ها ترحم  کنم و دلسوزی مادرانه داشته باشم

شما بسیار عاطفی می نگرید  و فکر می کنید  چون زن هستید حق شما را خورده اند وبه همین دلیل می خواهید احساسات دیگران را  به این وسیله برانگیزید  تا شاید شما را به عنوان فعال ادبی  بپذیرند .

خانم محترم می شود فارغ از دلسوزی های زنانه با چشمان بازو بیدار در دفاع از شعر دوستان نوشت و منتشر کرد .

سخن پایانی :

این ره که تو می روی به ترکستان است  باور کن   

کتاب خواندن هم  یادت نرود.

 

 

تبصره : وب نوشته ی خانم مهستی شاهرخی را  در وبلاگ خودم لینک کردم تا اهالی شعر خود قضاوت کنند. .