معمولا افرادی که در دانشگاه و در مقاطع بالا به تحصیل در رشته زبان و ادبیاتفارسی میپردازند تبدیل به یک ادیب میشوند و کمتر خودشان به تولید و آفرینش اثر ادبی و خلاقانه میپردازند. به نظر شما چرا اینگونه است؟
۲ دلیل عمده دارد. اول این که لذت کامل را از شعر دیگران میبرند و در واقع از نظر زیبایی و درک ادبی و هنری کاملا قانع میشوند و دوم این که هرچه بیشتر شاهکارهای ادبیات کلاسیک فارسی را میخوانند و در آنها عمیق میشوند، میان خودشان و بزرگان ادبیات به مقایسه میپردازند.
به عنوان مثال کسی که غزل میگوید وقتی غزلیات سعدی را میخواند و به طور کامل و از ابعاد گوناگون آن را درک میکند تا حد زیادی اعتماد به نفس خودش را برای تولید اثر از دست میدهد.
البته ما در همین روزگار خودمان استثنائاتی هم داریم مانند دکتر شفیعی کدکنی یا روانشاد قیصر امینپور، اما در مجموع من هم با شما موافقم اگر بخواهیم درصدی نگاه کنیم غلبه بر ادیبانی است که وارد بخش خلاقانه تولید اثر نمیشوند.
برای شما چرا این مشکل پیش نیامده است؟
برای این که من اول وارد دنیای شعر شدم و بعد سراغ رشته و تحصیل در ادبیات رفتم و به نظرم دانشگاه واقعا به من کمک کرد. از طرفی من چون خودم خیلی به ادبیات علاقه داشتم در دوران تحصیل حتی از سنگینترین قصاید خاقانی هم لذت میبردم.
ولی در دورههایی من هم به این مشکل برخوردم، مثلا در ترم تحصیلی که خاقانی داشتم و همزمان دروس غزلیات سعدی، مسعود سعد و تاریخ بیهقی هم برداشته بودم انصافا هیچ کار خلاقهای انجام ندادم.
در این دوره من هم لذت کامل را از متون مهم کلاسیک میبردم و هم واقعا روی اعتماد بهنفسم تاثیر گذاشت، این حالت وقتی دروس عمومی و اختیاری را پاس میکردم کاملا برعکس بود.
اگر بخواهید به یکی از مهمترین آسیبهای شعر جوان امروز اشاره کنید چه مولفهای در نظرتان است؟
فکر میکنم امروز درصد مطالعه بین شاعران و بخصوص جوانترها در مقایسه با گذشته خیلی کمتر است. در گذشته شاعری که لقب حکیم میگرفت در چندین رشته علمی مانند طب، نجوم و گاه حتی ریاضی تخصص داشت.
ولی متاسفانه من گاهی اوقات میبینم همین شعر سپید و آزاد بهانه و دستاویزی شده است که حتی خیلی از شاعران جوان لزوم این را نمیبینند که وزن و قافیه را بیاموزند و با متون کلاسیک هم انس و الفتی ندارند.
آنچه از شما تا امروز در قالب کتاب چاپ شده تنها شعر سپید است. خودتان تا چه اندازه با شعر کلاسیک آشنایی دارید؟
من ابتدا جسته و گریخته غزل مینوشتم یعنی سال ۷۸ که وارد دانشگاه تهران شدم غزلهایی با زبان و نگاه کاملا کلاسیک میسرودم. در آن زمان و در دانشکده ادبیات یک انجمن ادبی وجود داشت که گاهی قیصر امینپور هم در آن حضور مییافت و شاعران دانشجوی انصافا خوبی در این انجمن حضور مییافتند که البته خیلی از آنها ناپدید شدند و شعر را ادامه ندادند.
آن جلسات روی زبان و نگاه شعری من واقعا تاثیر گذاشت، چون خیلی کلاسیک کار میکردم و همه آشنایی من با ادبیات از طریق متون کلاسیک بود. نهایت یک اخوان میخواندم که باز او هم زبانی محکم و خراسانی دارد.
در این جلسات آرامآرام زبانم نوتر شد و بعد هم که ازدواج کردم بچهداری باعث شد چند سالی کلا شعر را کنار گذاشتم و شدیدا البته درس هم میخواندم.
تقریبا تا سال ۸۵ کلا از فضای شعر دور شدم و بعد دوباره غزل نوشتم،
ولی چون درکم از شعر بیشتر شده بود متوجه شدم وزن و قافیه دست و پایم را
بسته است و آرامآرام به سمت شعر سپید گرایش پیدا کردم، گرچه الان که
روبهروی شما نشستهام بشدت معتقدم وزن و قافیه موهبتی برای شعر است.
منظورتان به طور کلی موسیقی شعر است؟
نه، دقیقا وزن و قافیه منظورم است، البته نه با آن شکل کلاسیک...
ولی در شعرهای ۲ کتابی که از شما منتشر شده است به ندرت با وزن و قافیه و حتی موسیقی مواجه میشویم؟
قبول دارم... اما در کتاب سوم که مشغول آمادهسازی آن برای انتشار هستم این موضوع نمود ویژهای دارد. من پس از آن که از غزل فاصله گرفتم به طور افراطی به سمت شعر بیوزن و رها شدن از قافیه حرکت کردم و بعد کمکم متوجه جای خالی وزن و قافیه شدم.
در کتاب اولم بیشتر عنصر حس و عاطفه پررنگ است، اما در کتاب دوم هرچه من در زبان، تکنیک و ساختار پیشرفت کردهام از نظر عاطفه و آن حس قوی یک گام به عقب برداشتم.
چرا؟
فکر میکنم ترس از منتقد و مهمشدن نظر مخاطب خاص برایم مهمترین دلیل این رویکرد بود. برای همین هم یک مقدار صمیمیت در کتاب دوم کم شد، ولی در کتاب سوم دوباره به حال و هوای کتاب اول برگشتهام، با این تفاوت که خودم فکر میکنم به یک تعادلی میان تکنیک و محتوا رسیدهام.
در آثار شما غلبه با عاشقانهسرایی است. چرا دوست دارید بیشتر عاشقانه بگویید و کمتر وارد فضاهای اجتماعی یا سیاسی میشوید؟
شعرهای عاشقانه شعرهایی هستند که در لحظه سرایش من را واقعا درگیر میکنند، اما بقیه مضامین برای من اینگونه نیستند. به عنوان مثال من شعری برای مردم افغانستان دارم. شاید درگیری حسی من با آن شعر فقط در لحظه سرایش یا حداکثر یکی دو هفته بعدش بوده است، ولی شعر عاشقانه برای من اینگونه نیست و این حس در من تداوم دارد.
به عبارتی احتمال این که من هر روز عاشقانه بنویسم خیلی بیشتر از این است که هر روز برای یک موضوع اجتماعی یا سیاسی شعر بگویم.
فکر میکنم عاشقانهسرایی برای یک شاعر زن کار دشوارتری باشد و برای انتخاب مضمون و کلمه باید ملاحظات بیشتری را در نظر گرفت . شما در جایی میگویید: دوستت دارم با صدای بلند/ دوستت دارم با صدای آهسته/ دوستت دارم.../ و خواستن تو جنینی است در من/ که نه سقط میشود/ نه به دنیا میآید... این سطرها در عین حال که بسیار صریح هستند، ولی از دایره عرف و اخلاق هم خارج نمیشوند؟
من همواره به نوعی از عفت کلام در شعر معتقدم و خیلی رویکرد برخی از دوستان در خارج شدن از مرزهای زبانی و بیانی و حرکت به سمت اروتیک و... را نمیپسندم.
جدای از عاشقانهسرایی اصلا معتقد به حضور اجتماعی شاعر هستید؟
هستم... ولی مهمتر این است که چه موضوعی آدم را درگیر کند...
با این وضعیت باید به من حق بدهید که نگران این باشم که در کارهای بعدی به تکرار برسید.
این خطر را خودم هم احساس میکنم، ولی چیزی نیست که بتوان با تلاش برطرفش کرد. باید تجربههای زیستی آدم تفاوت پیدا کند.
مادامی که زندگی من همان زندگی ۲ سال پیش است و تجربههایم همین است، خب نباید انتظار کار خیلی خاص و متفاوتی داشت.
من فکر میکنم این پاسخ شما را میتوانم به کل وضعیت جریان شعر جوان در کشور تعمیم دهم یعنی همانطور که گفتید تجربههای زیستی مشترک شاید باعث شده است تا امروز وقتی چند مجموعه شعر را کنار هم میگذاریم ناخودآگاه شباهتهای فراوانی میانشان ببینیم.
دقیقا... حالا که بحث به اینجا رسید بگذارید بگویم مثلا داستانی که میان کتاب من و خانم راضیه بهرامی ایجاد شد یا اتفاقی که برای کتاب رویا زرین و نسیم جعفری پدید آمد تقریبا ریشهاش به همین جا بازمیگردد. به عبارتی در پررنگ شدن مقایسه کتاب من و خانم بهرامی خیلیهای دیگر کمرنگ ماندند.
به نظر من فاجعه عظیمتر از مشترک بودن چند سطر در یک کتاب است. امروزه جوانها زندگی شبیه به هم دارند؛ فیلمها، کتابها، برنامهها و جلسات ادبی مشترک میروند.
بگذارید مثالی بزنم. سال ۸۶ یا ۸۷ بود، آن موقع من بهتعدادی از جلسات شعر میرفتم. یک جلسه شعری بود زیر نظر یکی از شاعران شناخته شده کشور. در آن جلسه یک نفر میآمد شعری با یک تصویر جدید میخواند. بلافاصله آن تصویر به شکلهای مختلف اپیدمی میشد و هفتههای بعد به شکلهای گوناگون و چه بسا بهتر از آن فرم اولش تکرار میشد.
از طرفی امروزه اینترنت خیلی نقش پررنگی در این اپیدمی ایفا میکند. یک زمانی واقعا باید منتظر میماندیم تا فلان شعر از فلان شاعر مطرح در نشریهای منتشر شود، ولی الان در عرض چند ثانیه شما قابلیت انتشار اثرتان در فضای مجازی را دارید و بلافاصله هم در شبکههای مختلف اجتماعی و سایتها پخش میشود.
این را هم اضافه کنم که وضعیت شباهتهای شعری در آثار کلاسیک بسیار بیشتر است، اما نمیدانم چرا حساسیتها روی شعر سپید است.
شما خودتان در کنگرههای مختلف چه به عنوان شاعر، مهمان یا داور حضور داشتهاید و آثار را خواندهاید مثلا برای امام رضا(ع) کنگرهای برگزار میشود، اکثر کارهای کلاسیک فضای واقعا مشابهی دارند، حتی قافیه و وزن و ردیف یکسان انتخاب میکنند و هیچکس هم متهم به سرقت ادبی نمیشود.
سرقت ادبی بسیار مشخص است.
ایشون مخاطب رو بی سواد فرض کردن.