نقدی بر کتاب پیر پرنیان اندیش
خاطرات هوشنگ ابتهاج
محمدرضا محمدی آملی
سایه آفتابی شد و گفتهها و ناگفتههای او به بیان آمد تا امروز با بخش دیگری از تاریخ زندگی شاعری که سالها در سایه زیسته آشنا شویم. بیتردید بخشی از صفحات تاریخ شعر امروزایران به زندگی و شعر هوشنگ ابتهاج (هـ . الف سایه) اختصاص دارد. در این مختصر تنها دیدگاه سایه را درباره شعر و شاعران امروز براساس گفتههای ایشان در کتاب پیرپرنیاناندیش بررسی خواهم کرد.
ادامه مطلب در روزنامه شرق 19 فروردین 1392
امروز که در ۸۵سالگی سایه در زمستانی سرد و بارانی خاطرات او را در کتابی با نام پیرپرنیاناندیش میخوانیم با سلوک فردی و اجتماعی و دیدگاه شاعرانه او بیشتر آشنا میشویم. سایه در زندگی و شعر وامدار نظام فرهنگیای است که در آن نظام فرهنگی سلطه بیان و زبان بر همگان مستولی بود و امکانِ دیگری را دیدن برای او و نسل او که زندگیشان با سیاست گره خورده است تقریبا امری محال بود. بر این اساس گفتوگوهای این کتاب بر پایه نوعی نگاه تسامحی و تساهلی شکل نمیگیرد. در واقع این کتاب بر پایه و مایه گفتوگو نیست بلکه نوعی تبیین وضعیت زندگی شاعری است که در تمام ادوار زندگی ادبی آگاهانه زیر سیطره و سلطه تفکر سنتهای فرهنگی حاکم بوده است. از اینرو اگر آیین گفتوگو در این کتاب به چشم نمیآید به دلیل حضور مقتدرانه صاحب گفتوگوست که همه چیز را از دریچه تنگ و محدود فرهنگ سنتی میبیند. بنابراین هرگاه که بخواهد لب به سخن میگشاید و هر گاه نخواهد با وجود قولوقرارهای قبلی حتی یک کلمه از خود و دیگران نمیگوید و این رفتار غیردموکراتیک در نهمین دهه زندگی همچنان با اوست. پس طبیعی است که به این باور برسد که خاتمالشعراست و تنها او نجاتدهنده شعر نیمایی است و همه شاعران نیمایی و سپیدسرا باید او را به عنوان پدر شعر جدید بشناسند چون بنا به گفته سایه این گروه مربع مرگ «از شعر قدیم اطلاع دارن» و طبعا نسبت عمیقتری با گذشته فرهنگی دارند. سایه در حالی چنین ادعایی را بر زبان میآورد که نتوانسته تاکنون یک شعر نو بر مبنای اسلوب شعر نیمایی بسراید اما از آنجا که خود و نادرپور و مشیری و توللی و امثالهم را شاعران نیمایی میپندارد بر این ادعا هم پای میفشارد تا ما با نوعی سلطه فرهنگی دیگری در عصر جدید روبهرو باشیم. شعر و زندگی سایه بر پایه سنت فرهنگی و فرهنگ سنتی شکل گرفته است و او تا امروز خود را پایبند این اصول و قواعد میداند تا مبادا پا را از آن دایره فراتر گذارد و به مرحله تازهای گام بردارد.
شعر سایه در همه ادوار تاریخ معاصر وامدار سلطههای آشکار نظام فرهنگی است که با نوعی استبداد فکری و زبانی همراه است. او هیچگاه از نظام سلطه فرهنگی فاصله نگرفته و حتی نخواسته به تجربه تازهای از زندگی دست یابد. این عدم فاصلهگذاری با سنتهای فرهنگی گذشته ناگزیر منجر به نوعی دوگانگی رفتار فرهنگی میشود. از یک سو او خود را جزو پیشگامان شعر امروز میداند که توانسته شعر نیما و تفکر نیمایی را تثبیت کند و از سوی دیگر شعر و زندگی او هیچ نسبتی با تفکر مدرن ندارد و در هیچ شعری به نیمایی و تفکر نیمایی شبیه نیست. او حتی در کتاب پیرپرنیاناندیش اشاره میکند که نام یک قطعه شعر فروغ را هم در حافظه ندارد پس چگونه میتوان از او به عنوان کسی یاد کرد که شعر نیمایی را به کرسی نشاند. آیا زبان شعر فروغ همان نقطه ایدهآل نظریه نیما نیست که میخواست زبان شعر را به زبان روزانه نزدیک و ساده کند پس چگونه سایه نتوانسته حتی یک شعر کوتاه از فروغ را به خاطر بسپارد. البته عمق فاجعه زمانی پیدا میشود که سایه از شعر مریم حیدرزاده به نیکی یاد میکند و میگوید: «زبان خیلی ساده (داره) و بعضی جاها هم خیلی هنرمندانه... قافیههایی که اختراع میکنه فوقالعاده است.» ج ۲ ص ۹۶۸/ اما از دید سایه، «فروغ سواد و معلوماتی نداشت» ج ۲ ص ۹۷۹ و حتما به دلیل همین بیسوادی است که وقتی در شب شعر وین از شاعران معاصر شعرهایی میخواند از فروغ حتی یک شعر هم نمیخواند. حال به راستی سایه و دوستانش شعر نیمایی را به کرسی نشاندند!؟ تصور میکنم نام مربع مرگ که براهنی برای سایه و دوستانش انتخاب کرد نامی شایسته بود که اینان نه تنها به رشد و توسعه شعر نیمایی یاری نرساندند بلکه شاعرانی چون سایه و مشیری و توللی و کسرایی و نادرپور و... مخمسها و مسدسهای مرگ شعر نیمایی بودند و شعر را از مسیر طبیعی نیمایی خارج کردند. به بیان دیگر انحرافی که در شعر نیمایی اتفاق افتاد به خاطر شاعرانی بود که درک درستی از مدرنیسم فرهنگی نداشتهاند و فاصله آنها با نیما فاصله از ثری تا ثریا بوده است. دوگانگی رفتار فرهنگی سایه سبب میشود تا در شعرش هم رفتار تناقضآمیزی داشته باشد از یک سو وابسته به نظام کهن حافظی باشد و از سوی دیگر مدعی همسویی با جهان تاملبرانگیز نیمایی. در حقیقت در یک سو هنر او به تقلید و تکرار میرسد و در سوی دیگر به ادعا و انتظار. به بیان دیگر هنر شاعرانه سایه چون با زمان و زمانه ما نسبت معرفتی ندارد آرامآرام فراموش میشود و هنر نیما به دلیل نزدیکی با زندگی انسان امروز هر روز پایدارتر و ماندگارتر میشود. چراکه تفکری که در زیرساخت شعر نیمایی وجود دارد تفکری مداراگرایانه است و تفکری که در زیرساخت شعر سایه حاکم است تفکری اقتدارگرایانه. به همین دلیل سایه به راحتی به نفی و اثبات میپردازد و هر آن کس را که با او همرای نیست نفی مطلق میکند. پس باید به او حق بدهیم که بگوید:
«تجربه این چهل پنجاه سال نشان داده که شعر بیوزن به بن رسیده» ج ۲ ص ۹۱۸ و براساس همین نوع نگرش است که سایه به شعر و شخصیت شاعرانی چون هوشنگ ایرانی و یدالله رویایی و یاران موجنو به دیده تحقیر مینگرد.
این رفتار فرهنگی سایه به دو دلیل روی میدهد؛ در وهله اول او با جهان امروز نسبت مستقیمی ندارد حتی اگر به قول دوستانش او با موبایل و ماهواره و اینترنت همراه باشد. مقصود من نوع نگاه او به جهان و انسان است که کاملا نگاهی سنتی است و در وهله دوم باید بدانیم سایه شاعری سیاسی است که هنوز با وجود از بین رفتن این تفکر در جهان معاصر به قولی او بر سر ایمان خویش ایستاده است. شعر سایه با حقیقت انسان امروز ایرانی فاصلهها دارد. آنچه او به تصویر میکشد برگرفته از نوعی تجربه زیست شده شاعرانه نیست بلکه ناشی از تاثیر رفتارهای فرهنگ سنتی است که همواره با نوعی سلطه اندیشگی همراه است. به همین دلیل وقتی در زمان ما تکرار میشود آن لذت جاودانه را با خود ندارد. شعر حافظ با رفتارهای انسان روزگارش گره خورده است و سپس به همه ادوار تاریخی پرتاب شده است. شعر حافظ از زمان خود به فرداها رها میشود ولی شعر سایه از دیروز به امروز حواله میشود. بنابراین طبیعی است حافظ و شعرش جاودانه شود ولی هر روز بر سایگی شعر سایه افزوده شود. چراکه حقیقت هنر یکبار اتفاق میافتد و بار دیگر تکرار و تقلید است. اگر در شعرهای سایه بوی سنت میآید ناشی از همین رفتار فرهنگی اوست. سایه با چنین بنیان اندیشگی در پیرپرنیاناندیش انسانها را به دو دسته خوب و بد تقسیم میکند. از نظر او براهنی بد است، رویایی بد است، سپانلو بد است، احمدرضا احمدی بد است و نادر نادرپور خوب است و همینطور توللی و مشیری و کسرایی و ... هرکس که با نظام سنت فرهنگی او شعر بسراید مقبول است و هرکس که پا را از مدار معلوم و مرسوم فراتر بگذارد مغضوب و منفور است. سایه به همین دلیل سالیان سال برای تسلط قدرت فرهنگ سنتی از هر امکانی و توانی بهره گرفت تا با نوعی شناخت و نگرش تازه روبهرو نشود. زیرا به زعم او این آشنایی سبب میشود پایههای نظام قدرت شاعری او به لرزه بیفتد. چراکه حقیقت شاعرانه برای او همانا نزدیک شدن به نظام فکری گذشته است. بنابراین طبعا هر نوع نوآوری با منافع قدرت ادبی او منافات دارد و او میکوشد تا روابط خود را براساس تفکر سنتهای معمول و مرسوم شکل دهد. پس اگر نوآوران شعر امروز را به باد تمسخر و استهزا میگیرد در دایره نظام سنتی او امری طبیعی است چراکه در سنت فرهنگی، شعری که تولید میشود با کشف سر و کار ندارد با نوعی ساخت روبهروست که با استفاده از امکان سنتی فراهم آمده است. این ساخت دارای بنیانهای اقتدارگرایانه است. همه چیز را برای خود میخواهد و خود را برتر و بهتر از دیگران میپندارد. درکتاب پیرپرنیاناندیش، سایه در رویارو شدن با شاعران خود را همواره بر مدار حق و حقیقت میبیند و دیگران را در سایه حقیقت. به همین دلیل به رویایی میتازد که او کیسه بـُرانند را کیسه بَرانند خواند. انگار دیگران در این زمینه سخنشان فصلالخطاب است اگر چنین است چرا استاد دکترمحمد جعفر محجوب در مقالهای مبسوط درباره حافظ سایه داد سخن سر میدهد. البته فرق استاد محجوب با جناب سایه در این است که استاد دهها نکته اساسی اعم از اشتباه در دریافت شعر حافظ و... را مهربانانه و رندانه مطرح میکند بیآنکه کسی را به بیسوادی متهم کند یا به باد تمسخر بگیرد ولی سایه برای تخریب شخصیت یدالله رویایی خاطراتش را بازخوانی میکند:
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سایه در پیرپرنیاناندیش حتی برای کسانی که چند سال برای گفتوگو با او سختیها را به جان خریدند ارزشی قایل نمیشود؛ به عبارتی در سراسر کتاب، او متکلم وحده است. در سایهسار نظام فکری سایه کسی را امکان چون و چرا نیست حتی اگر سالها با تو دوست گرمابه و گلستان باشد ناگزیر او حرف نهایی را خواهد زد و این رفتار زمانی بیشتر نمایان میشود که او شیخوخیت خویش را بر دیگران تحمیل میکند تا نگاهی دگرگونه به او داشته باشند و طبعا اگر جز این باشد منافع قدرت ادبی و شاعرانه او متزلزل میشود. بنابراین در سراسر خاطرات او آدمها سیاه و سفیدند. سایه انسان معاصر نیست. درک نکردن ضرورت زندگی انسان امروز سبب میشود تا او نتواند درک درستی از موقعیت شعر امروز ایران داشته باشد.
محمدرضا محمدیآملی