حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

کوک موزون سنتوری مهرجویی

 

 کوک موزون سنتوری مهرجویی   


   محمدرضامحمدی آملی

 

                                                                                  یادداشت سوم

 

مدت ها بود عادت کرده بودم فیلم ایرانی قاچاق نخرم و علیرغم اصرار اطرافیان مبنی براینکه کپی رایت در ایران فقط شعار است حتی برای اهالی فرهنگ ،.باز هم از این  کارامتناع کردم و دوستان و اقوام را به خرید فیلم های شبکه توزیع مجاز تشویق می کردم تا اینکه اخبار سنتوری روی تلکس های خبری قرار گرفت و ما هر روز شاهد خبر تازه ای در مورد توقیف فیلم سنتوری بودیم و نهایت امر چیزی شد که نباید می شد یعنی فیلم قبل از اکران کپی غیر قانونی شد و در دسترس همه ی مردم قرار گرفت و من هم علیرغم میل باطنی آن را غیر قانونی خریدم و دیدم .

و اما ..

 چرا با داشتن پروانه ی ساخت و نمایش  این فیلم اکران نشد  ؟

1- آیا محتوای فیلم با سیاست های فرهنگی نظام ناهمخوان بود ؟

2- آیا متن نوشته فیلم بار ارزشی نداشت ؟

3-آیا سیگار و تریاک و حشیش و علف و عرق باعث توقیف شدند ؟

4- آیا رویایی مذهب با موسیقی در فیلم سنتوری مانع اکران شد ؟

5- آیا جشن ها و پایکوبی ها مانع اصلی اند ؟

6- آیا ترسیم بخشی از زندگی رقت بار معتادان این مشکل را فراهم کرد ؟

7- آیا شیوه ی مطربی خواندن پسند مدیران نبود ؟

8- آیا دیالوگ هایی چون مملکت خشن و بی رحم و دروغگو مشکل ساز بودند ؟

9-آیا بوسیدن آخوند در داخل چادر پس از قرائت خطبه ی عقد ایراد داشت ؟

10- آیا نشان دادن ساز سنتور و آلات لهو و لعب موجب قاچاق فیلم شد ؟

11- آیا ترسیم زندگی هنرمند معتاد گناه بود ؟

12- آیا قوم الظالمین خطاب کرن خطا بود ؟ و ...

 

 من بر این باورم  که هر کدام از پرسش های چندگانه ی بالا می تواند دلیل و علت  اکران نشدن فیلم باشد اما اصلی ترین مانع  تصویر اضمحلال روح بلند انسانی درکنار تن در یک بستر نامناسب فرهنگی و اجتماعی است .

علی بلورچی انسان تپیکالی است که در یک شرایط نامناسب فکری به لجن کشیده می شود . مهرجویی فلسفه بلد است و با نگاهی کلی و فلسفی انسان  را در موقعیت فلسفی معنا می کند وبر اساس این معنا زندگی شکل می گیرد اگر علی سنتوری در یک زمان و مکان دیگر و شرایط اجتماعی و فرهنگی دیگری بود این سیر اضمحلال را شاهد بودیم  ؟ بنابر این حرف مهرجویی تلنگری به شرایط نابسامان فرهنگی کشور و اخطاری به متولیان فرهنگی  است  که ما شاهد نابودی هنر و هنرمندان در بخش های مختلف هستم . هنر و هنرمند در یک شرایط مناسب رشد می کند وقتی موقعیت برای ایجاد و خلاقیت فراهم نباشد خلقی صورت نمی گیرد و حتی در صورت شکل گیری با تلاش فردی ؛ جامعه اورا نابود می کند که یک شکل آن اعتیاد است و اشکال دیگر آن هم در جامعه جریان دارد انزوا و خانه نشینی ، انحطاط اخلاقی ، پناه بردن به افیون ، بی قید و بند بودن و امثالهم ثمره یک بستر نامناسب اجتماعی و فرهنگی است . به نظر شمای خواننده وقتی نشان دادن تصویر سازی مثل سنتور و تار و سه تار در یک جامعه غیر مجاز است و نشان آلات قتاله مثل کارد و چاقو مجاز آیا فکر می کنید امثال علی بلورچی می توانند از نردبان هنر بالا روند یا اینکه در گام  اول و دوم فرو می افتند . به نظر من مهرجویی مثل اغلب فیلم هایش در پایان هنر و هنرمند را دوباره جان وجهان می دهد یعنی دوست دارد که هنرمند پس از طی کشمکش های بسیار حیات دوباره بیابد  اما واقعیت را از یاد نبریم انسان در موقعیت معنا می یابد و این معنا زمانی معنوی است که شرایط فراهم باشد به اعتقاد من علی سنتوری نمونه ای است از قشر فرهنگی خاصه نمونه ای از اهالی نجیب موسیقی ایران .این که هنر و هنرمند در این سرزمین چگونه تولد می یابد و چگونه می میرد و این راز تولد و مرگ هنر و هنرمند را مهرجویی در نمایش زندگی سنتور زن جوان به زیبایی نشان می دهد.

 

 

مثل محمود معتقدی ...

مثل محمود معتقدی...



 

                                                                                         یادداشت دوم

 

  مثل پاره های بامدادی آخرین مجموعه شعری است که من از محمود معتقدی خواندم . معتقدی را اهالی شعر به عنوان شاعر و منتقد می شناسند و کمتر نشریه ای است که از او اثری منتشر نکرده باشد . شاعری که من می شناسم زیاد شعر و کتاب می خواند. گردن درد او هم  به همین خاطر است اما شعرش کمتر متاثر از شعر شاعران دهه هفتاد یا هشتاد است او شعرش را می گوید بی آنکه به دور و بر خود نگاه کند این ویژگی از جهتی خوب است اما از طرف دیگر نمی توان برای شعر های او تاریخ دقیق گذاشت.

شعر های او عاشقانه است وبا ضمیر مخاطب تو شکل می گیرد ولی زبان انتزاعی او خواننده را از انسان و جهان امروزی دور می کند  . زمان تقویمی هم با شمارش روزهای هفته به خصوص سه شنبه حضور قطعی می یابد  و این زمان گنگ ونامفهوم است من شعر اورا شعر مدرن نمی دانم خیلی کلی و مبهم است مثلا سه شنبه های پاییزی دریچه ای است به سمت عاشق شدن . می توان راحت تر گفت سه شنبه که از نانوایی می آمدم تو را دیدم که با پروانه به مدرسه می رفتی و مقنعه مشکی ات مرا به یاد تابوت مادربزرگ می انداخت . شوخی کردم

محمود معتقدی  بارها به من می گفت  زمان شعر های  ذهنی به سر آمده پس  دیگر چرا ؟

راستی یک شعر از این کتاب

آنکه می اید

بی گمان

         گمشده ای دارد

آنکه نمی آید

به رویایی خسته

                  دل می سپارد

تو از کدام حادثه

                  باز می آیی

 

 نمی دانم چرا محمود خان معتقدی را با سعید نفیسی مقایسه می کنند البته بعضی ها

دوستی  می گفت معتقدی رکورد چاپ مقالات منتشر شده را با بسامد بالا  در دو دهه ی اخیر از آن خودش کرده است کمتر نشریه ی فرهنگی یا ادبی است که شعر یا نوشته ای از او چاپ نکرده باشد شبیه کتاب هایی که با مقدمه ی سعید نفیسی منتشر می شد دوستی به همین خاطر می گفت می خواهم مجله ای منتشر کنم و روی جلد  آن می نویسم بدون مقاله ای  از محمود معتقدی . شوخی کردم . معتقدی در این مجموعه به دنبال خلق جهان جدیدی نیست و حتی کشفیات شاعرانه او هم در شعر هایش کم است اما تلاش او در بازنمایی جهان و خلق جهان خواندنی و ستودنی است .                                    

                                                                                             محمدرضا محمدی آملی

دو قدم مانده به روشنفکری

دو قدم مانده به روشنفکری

                                                                   یادداشت اول    

     

 این روزها خیلی ها در باره حضور  شمس لنگرودی  در برنامه دو قدم مانده به صبح شبکه چهار سیما صحبت می کنند و نگاه اغلب آنها نگاه متعجبانه  است واین شگفتی از دو سو قابل تحلیل است . اول اینکه چه شد که تلویزیون از نماینده جبهه ی روشنفکری    برای گفت و گو دعوت کرد و دیگر  اینکه  شمس لنگرودی  چطور این دعوت را اجابت کرد .

     به باور بنده هیچ کدام از این دو مقوله شگفت انگیز  نیست .  در بخش اول  خود سانسوری برنامه سازان صدا و سیما مهمترین عامل در عدم دعوت است . برنامه سازان برای گذران زندگی ناگزیر بودند و هستند که اوامر مدیرانه ی مدیران گروه را برآورده  کنند و مدیران هم برای حفظ موقعیت  شغلی و گاه  به خاطر  بی سوادی و نداشتن شناخت موضوع  دست به خود سانسوری می زدند و می زنند  وبه اصطلاح  کاسه ی داغ تر از آش شده اند . تا آنجا که من اطلاع دارم صدا و سیما مانع حضور شاعران غیر دولتی در برنامه هایش نبود بلکه این  برنامه سازان و  مدیران بودند که قدرت جسارت نداشتند تا ساختارشکنی کنند  واین همان خود سانسوری است که در دل و جان برنامه سازان سازمان صدا و سیما هست و در جان و جهان محمد صالح علا نیست و نخواهد بود .

     دیگر اینکه کی از امثال شمس لنگرودی دعوت شد که آنها اجابت نکردند . پیش از این مگر زنده یاد منوچهر آتشی شرکت نکرده بود یا فرخ تمیمی و یا م – آزاد . البته در رادیو این مساله کاملا متفاوت است بسیاری از روشنفکران حضوری یا تلفنی در برنامه های مختلف فرهنگی و ادبی  شرکت کردند .   حتی   شمس لنگرودی در اواخر دهه ی شصت  جزو نویسندگان  برنامه ی در انتهای شب بود که نوشته های تحقیقی و انتقادی او با صدای  امیر نوری از رادیو سراسری پخش می شد .

     اگر بحث دولتی و غیر دولتی  بودن در میان است مگر فرهنگسراها دولتی نیست مگر روزنامه ها سیاسی و دولتی نیست مگر مدارس و دانشگاه ها دولتی نیست مگر انتشاراتی ها  دولتی نیست که روشنفکران ما با آن ها همکاری می کنند . من تصورم این است که بسیاری ناخواسته و یا ناآگاهانه  این مرزبندی را ترسیم کردند و طبعا امروز با حضور شاعر ارجمند شمس لنگرودی در تلویزیون  کمی شگفت زده شدند . 

       و از جوان ترها شاعر جنجالی این روزها و روزها ی بعد علی عبدالرضایی  مگرسال ها با حوزه هنری  سازمان تبلیغات همکاری نمی کرد مگر شاعر خوب و فهیم ما حافظ موسوی و مهرداد فلاح با مجله ی شعر حوزه همکاری نداشتند . من نمی فهمم  این کجایش عیب است  ومایه ی شگفتی ؟ من در این زمینه نمونه ها بسیار دارم و هیچ کدام را هم  عیب نمی دانم و برای همین امروز وقتی شمس را در تلویزیون می بینم شگفت زده نمی شوم . پس تعجب نکید اگر چندی دیگر چهر ها ی دیگر روشنفکری را در جعبه ی جادویی تلویزیون دیدید .

 

                                                                              محمدرضا محمدی آملی

گفت آمدهایی در شعر معاصر ایران

گفت آمدهایی در شعر معاصر ایران

 

شعر فارسی همواره مورد توجه طیف های مختلف فکری و فرهنگی بوده است و اندیشمندان از زوایای متفاوت به هنر شعرو شاعر نگریستند . به باور من عمده ی کسانی که از زاویه ی  سیاسی یا اجتماعی و یا روان شناختی شعر امروز را بررسی کردند به نتایج خوبی دست یافتند و نمونه ها در این زمینه  کم نیست مثل کارها ی محمد صنعتی یا آثار خانم آذر نفیسی  و یا دست آوردهای امیر حسین آریان پور و دیگران . در این میان نام فریبرز رییس دانا هم یگانه است . او با اینکه اقتصاددانی رادیکال به شمار می رود با نوشتن مقاله های ادبی نشان داد از هوش تحلیلی خوبی نیز بهره مند است .

گفت آمدهایی در شعر معاصر ایران عنوان کتابی است که  به همت نشر دیگر چاپ و منتشر شد این کتاب از فصل های مختلفی فراهم آمده است . در پیش گفتار کتاب آمده است :

تولید آثار هنری و ادبی را نمی توان صرفا تولید مادی دانست که در نظام انگیزش شود همان حال و هوای کمال گرایی و بت واره گی بورژوازی را دارد گرچه در واقع شماری از تحلیل گران ماده گرا چنین می کنند .تولید کالای مادی کار اجیر شده و کالا شده از سوی صاحبان پول و ابزارهای تولید برای عرضه در بازار و مبادله می طلبد و نه برای مصرف جسم و روح .

نگاه رییس دانا نگاهی مادی و اقتصادی است و طبعا وقتی به شعر نگاه می کند این نگاه به عنوان ابزار مسلط حکم می دهد . تراژدی انتقام اولین مقاله این کتاب است . در این نوشته رییس دانا بر آن است تا بگوید که شعر ما به قتل رسیده است می گوید قتل امری قطعی است اما شماری از مقتولان ناپیدایند و چه بسا ناپیدا می مانند

واین کلام رییس دانا اشاراتی به کشته شدن نویسندگان و شاعران در طول تاریخ از حسنک وزیر و عین القضات گرفته تا گل سرخی ها و مختاری ها  دارد. به باور نویسنده  قتل شاعر قتل شعر است تا امکان رشد و باروری برای گیاهان هرزه فراهم شود اما واقعیت این گونه نیست چون به قول نیما آن که غربال دارد از پشت سر می آید رییس دانا حتما می داند که گیاهان هرزه هرگز نمی توانند جای گل های سرخ و لاله و سنبل و نسترن را بگیرند .

عناوین فصل های دیگر کتاب عبارتند از :

ادبیات و آرما ن خواهی ، بازخوانی جامعه شناسی هنر آریان پور ، نقد حماسه ی در رمز و راز ملی ، تمرین پیروز مند مدارای محمد مختاری ،آرمان رهایی و عدالت ، راز ماندگاری شعر شاملو ، کابوس فصل سرد رویای ستاره سرخ :دیالکتیک شعری فروغ  ، کند و کاو در دو غم سروده ی بم اثر سید علی صالحی ، و شعر های اجتماعی سیمین بهبهانی

رییس دانا شعر سیمین بهبهانی را یک شعر اجتماعی معرفی می کند و می گوید زیبایی شناسی شعری سیمین  مشتمل بر شور انسانی یا تمامی هیجان ها ، عدالت ، اضطراب های فرد که آمیزه ای از مورد و موضوع  شاعر را می سازد  و دیگری چهره ی اجتماعی است

 

یکی از نارسایی های کتاب رییس دانا زبان غیر پیراسته اوست که خواننده را به هنگام خواندن به شدت آزار می دهد نثر غیر ادبی و گاه شلخته و نامفهوم گاه از اهمیت بار معنایی می کاهد. شاید به این دلیل که او به اندیشه بیش از زبان اهمیت می دهد .

  

گوهران احمدرضا احمدی

گوهران نایاب احمدرضا احمدی در دستان ماست

 

 

          گوهران منتشر شد . سال ها ست جامعه ی شعری ما از داشتن یک تشکیلات منسجم  بی بهره است و نبود این انسجام تشکیلاتی  بازخورد های منفی بسیاری داشته که جامعه در حال گذار ما به شکل وسیعی  مبتلای این آسیب است . یکی از آرزوهای همیشگی  من گذار از این دوره در جامعه ایرانی بوده  تا جامعه ی شاعران  بتوانند به شکل تخصصی  و سامان دهی شده  با هم در ارتباط باشند ، حتی یک بار با همراهی دوستان خواستیم با انتشار مجله تخصصی شعر بخشی از آرزوهای مان را بر آورده کنیم که فقط دو شماره منتشر و متوقف شد . علی باباچاهی چند سال قبل  می گفت می خواهم یک نشریه ی  هفتگی در باره ی شعر و شاعر منتشر کنم  که نشد که نشد  با این وصف  هنوز هم آرزو دارم  در ایرانی که بیش از  پنجاه هزار شاعر زنده دارد حداقل ده نشریه ی روزانه ، هفتگی ، ماهانه و فصلنامه داشته باشیم    اما این روزها به این  حداقل دل خوشیم و خوشحال که نشریه ی گوهران هر از چند گاهی با ویژه نامه های خواندنی  در دسترس علاقه مندان قرار می گیرد و این بار گوهران با تصویری از احمد رضا احمدی  بر روی جلد  و مقالات و نقد هایی خواندنی  آمد کسانی که مایلند در باره ی زندگی و شعر  احمد رضا احمدی بیشتر بدانند  حتما این شماره  از این نشریه  را به دقت بخوانند چون هم شاعر از خودش گفت و هم دیگران در باره ی او .

 

در ابتدا گفتاری از شاعر در باره ی چیستی شعر آمده او بر این باور است که شاعران واقعی جهان را با تمسخر و طعن که مادر خرد آدمی است نگاه می کنند . دو تنها و دو سر گردان دو بی کس نوشته ای از احمد رضا احمدی به احمد رضا  است . عنایت سمیعی و محسن فرجی هم گفت و گویی  با احمد رضا کردند که  تازگی خاصی دارد و قابل تامل .

در بخش سنجش  نوشته هایی از هما سیار، مهرداد صمدی، شمس لنگرودی ، یدالله رویایی، شاپور جورکش و ... آمده در فصل روایت هم نوشته هایی از مسعود کیمیایی، هوشنگ گلمکانی، داریوش دولتشاهی،  ناصر صفاریان  و... به چشم می آید بخشی از این شماره ی گوهران به مکاتبات احمدرضا  اختصاص دارد که نام ابراهیم گلستان، بهمن محصص، پرویز دوایی و محمود کیانوش  به چشم می آید

 

احمد رضا احمدی از آغاز با انتشار طرح جریان ساز بود و پس از دوران فترت طولانی  دوباره در میان جوانان ادامه دهنده جریانی است که  از سال های  اولیه دهه ی هفتاد آغاز شده است . شخصیت شعری  احمدرضا پارادوکسیکال است با گذشت پنج دهه از عمر شاعری احمدی برخی او را شاعر بزرگی می دانند که شاعران آینده قدر و مقام او را خواهند دانست  و گروهی دیگر بر این باورند که او در تمام زندگی هنری اش حتی یک سطر شعر واقعی  نسروده است . شما  چه فکر می کنید ؟

 

 

کنار دکه ی روزنامه فروشی

کنار دکه ی روزنامه فروشی

 

 

 

دیگر جز دعایی

که باد هوایش می پنداری

هیچ کس و هیچ چیز

پشت و پناهت نیست

 

ایستگاه به ایستگاه

از تعداد مسافران کاسته می شود

و همسفرانت را یک به یک

خانه های ب کمپلکسی سالمندان

ضیافت های کسالت بار

مجالس ترحیم

و صندلی چرخدار

از تو می دزدند

آینه برایت شکلک در می آورد

و کوچه ها و خیابانهای آشنا

سر به سرت می گذارند.

 

سایه ی سمجی که سال ها

ناجوانمردانه شهر به شهر

و خیابان به خیابان

تعقیبت کرده است

کنار دکه ی روزنامه فروشی

برای آخرین سیگارت

کبریت خواهد کشید.

 

سیگار مثل گوشی تلفنی که بر پرده ی سینما

حادثه ی ناگواری را خبر داده است

از دستت می افتد

ودر باران نم نمی که بر پیاده رو می بارد

خاموش می شود .

 

 

 

                                    عباس صفاری

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم

 

 صبح امروز از جنوب و شمال  کشور دو تن از شاعران رخت بر بستند و رفتند . قیصر امین پور و تیرداد نصری  از دو قطب شعر که هر کدام شعر دیگری را کمتر می خواند  و کمتر جویای احوال هم بودند نه امین پور نصری بود و نه نصری امین پور هر کدام برای خود مریدانی داشتند به اعداد قابل شمارش یکی متعادل بود و متعارف و دیگری کمی شورشی  و غیر متعارف . هر کدام جهان را آن گونه می دید که می پسندید و از همین رو آن نگاهی که به نگاه مردم نزدیکتر بود شاعر تر بود . قبصر را طیف وسیعی از شاعران و ادیبان می شناختند و تیرداد را جمع شاعران شمالی و شاعران  متفاوت . شعر امین پور ادامه شعر فارسی است و شعر نصری گسستی از تمامی معاییر زیبا شناختی شعر گذشته  . برای قیصر از فردا تمامی روزنامه ها تسلیتی می نویسند به پهنه ی اشک های ریزان چشمانشان و برای تیرداد شاید یکی دو روزنامه ویا ماهنامه ی ادبی آن هم  مختصر.چون در زمان حیاتشان هم چنین بودند اما چون امین پور را از نزدیک می شناختم می دانم به راستی شاعر بود وهمه ی رفتار های اجتماعی او یک شعر بلند زندگی  ولی نمی  دانم نصری در زندگی اش هم شاعر بود  یا نه. این دو شاعر بودند اما فقط یک چیز سبب شد تا در باره هر دو در یک متن بنویسم و آن هم مرگشان بود در نیم روز هشتم آبان ماه . پیکر امین پور فردا از جلوی تالار وحدت تشییع می شود اما نصری در لندن ودر غربت ودر میان غریبان .

امروز یک بار دیگر اشک ریختم برای تنهایی شعر امروز که پیر نشده  جوان می میرد واین هم حکایت زندگی غمبار شاعران ماست . بس است  دیگر باید برای روزنامه تسلیتی بنویسم .

به همه ی اهالی شعر مرگ این دو تن را تسلیت می گویم .

چرا شعر ما ... ؟

 

      محمدرضا محمدی آملی


آیا می دانید  که هر ایرانی یک شاعر است و در طول عمر ش حداقل یک بار  شعر گفته است ؟  آِیا می دانید در تاریخ اجتماعی ایران چند هزار تن شاعر آمد و رفت ؟ آیا می دانید امروزه چند هزار   شاعر داریم ؟ آیا می دانید چند هزار شاعر داریم که حداقل یک شعر در مطبوعات داخل یا خارج کشور چاپ کرده است ؟ آیا می دانید چند تن شاعر زنده ی زن داریم ؟ آیا می دانید چند هزار شاعر حداقل یک مجموعه ی شعر چاپ کرده اند ؟ آیا می دانید چند منتقد شعر داریم ؟ آیا می دانید در 85 سال گذشته چند هزار مجموعه شعر چاپ شده است ؟ آیا می دانید در بیست سال اخیر تعداد شاعران چند برابر تعداد شاعران 200 سال اخیر است ؟ آیا می دانید  چند ناشر مجموعه شعر چاپ می کند ؟ آیا می دانید بسیاری از شاعران امروزشعرشان را با هزینه ی خود و با لوگوی ناشر منشر می کنند ؟ آیا می دانید رسانه های دولتی از انعکاس شعرغیر خودی به شکل ملموسی پرهیز می کنند ؟ آیا می دانید تیراژ کتاب های شعر به کمتر از هزار نسخه رسیده است ؟ آیا می دانید از داشتن یک هفته نامه یا ماهنامه شعر محرومیم ؟ آیا می دانید فقط تعداد معدودی از افراد که از انگشتان یک دست کمترند با هزاران دشواری مبادرت به چاپ فصلنامه یا گاهنامه ای در باره شعر می کنند ؟ آیا می دانید در حوزه شعر هیچ خبر رسانی معتبری نیست ؟ آیا می دانید برخی از شاعران در عسرت و تنگدستی و فقر روزگار می گذرانند و دم بر نمی آورند ؟ آیا می دانید برای مرغ و خروس مجله تخصصی ماکیان و... وجود دارد ؟ و برای سنگ های تزیینی و آرایش و درخت و مد لباس و ماشین و آهن آلات و دکوراسیون و فرش و مبل  آلومینیوم  همچنین . چرا ملتی هفتاد میلیونی با داشتن حداقل سی هزار شاعر حی و حاضر  از داشتن یک مجله شعر محروم است ؟ چرا شاعران ایران از داشتن یک نهاد غیر دولتی  مثل کانون شاعران محروم است ؟

چرا برای فوتبال این سرزمین میلیارد ها هزینه می شود اما کسی دلش برای شعر و شاعر  نمی سوزد ؟ چرا مردان شریفی چون م _ آزاد و منوچهر آتشی  در سال های پایان عمر فقط باید با نجابت زندگی کنند و  بر سر سفره شان پول  نفت نباشد ؟  چرا برای بزرگداشت فروغ و شاملو باید با هول و ولا در پستو های خانه گرد هم آییم ؟ چرا شاعران غیر دولتی از داشتن خانه شعر واقعی محرومند ؟ چرا روزنامه ها  از داشتن صفحه ی شعر روزانه پرهیز می کنند  ؟ چرا در  کتاب های درسی با تسامح فقط با  نام دو سه تن شاعر امروز با شعر های از صافی گذشته مواجه هستیم ؟ چرا تنها  مکان ارتباطی شاعران در اینترنت فیلتر می شود ؟ چرا کسی به خواندن شعر  علاقه ای نشان نمی دهد ؟ چرا ناشری کتاب شعر چاپ نمی کند ؟

به این چراها چه کسی باید پاسخ بگوید ؟

 

 

 

 

 

شعر اجتماعی فارسی


شعر اجتماعی فارسی

محمدرضا محمدی آملی




دیروز کتابی خریدم که قبل از آن که آن را بخوانم خوانده بودم . کتابی بود متشکل از چندین و چند مقاله با موضوعی واحد که به نام زمینه ی اجتماعی شعر فارسی به همت نیاز یعقوبشاهی  و به کوشش نشر اختران  منتشر شده بود . این کتاب مجموعه مقالات   محمدرضا شفیعی کدکنی است که او در سال های گدشته آنها را نوشته ودر نشریات و کتاب های مختلف  چاپ شده بود . زمان نگارش برخی از این مقالات به سال های قبل از انقلاب برمی گرددو بعضی از این مقالات هم در همین دهه به رشته ی تحریر در آمده بود  .این مقالات برخی درنشریات ، یادنامه ها و یا به صورت کتابی واحد پیشتر منتشر شده بود و طبعا خواننده ی حرفه ای از شفیعی کدکنی انتظار داشت در اثر جدید خود حرف نوو تازه ای بزند یعنی حداقل دو سه مقاله تازه در این کتاب می گذاشت تا خوانندگان پیگیر آثار او با جهان تازه او آشنا شوند . گرچه برای کسانی که آثار شفیعی را نخوانده اند همه ی بخش ها ی کتاب خواندنی اند اما دیدن پاره های زیادی از کتاب صور خیال ، مفلس کیمیا فروش ، موسیقی شعر و ... در این کتاب محل تامل است و بالعکس انتشار مقالات او که کمتر در دسترس مخاطبان عام بود از نکات مثبت کتاب است مثل مقاله انواع ادبی یا مقاله آذری طوسی و نقد شعر . در این کتاب آخرین مقاله به" معنا شناسی نام مجموعه  شعر" اختصاص دارد که من پیشتر آن را نخوانده بودم و حاوی نکاتی ارزشمند برای اهل تحقیق است .

   کتاب زمینه ی  اجتماعی شعر فارسی شامل نه فصل جداگانه است . در فصل اول مباحثی پیرامون شعر کلاسیک فارسی آمده است . فصول دوم، سوم ، چهارم و پنجم  به صور خیال

،شعر سنایی ، شعر انوری و شعر حافظ اختصاص دارد. در فصل ششم مبحثی پیرامون نقد

کلاسیک شعر فارسی است  این فصل مقاله ی  کوتاهی در باره آذری طوسی است و پس  از آن در فصل بعدی مقاله ای آمده است  در باره ی طراز الاخبار که سفینه ای از نظم و نثر فارسی است از رودکی تا نیمه ی اول قرن یازدهم . در این نوشته شفیعی کدکنی به بیمار گونگی سلیقه ی شعری متاخرین به ویژه بعد از عصر تیموری می پردازد فصل هشتم  مشتمل بر سه مقاله در باره اخوان ، فروغ و شعر جدولی است. مقاله آخر که  چند سال قبل در نشریه ی  بخارا  چاپ شده بود از تازگی بیشتری برخوردار است . در این مقاله سخن او با هنرمندان مدرنی است که بدون شناخت از جامعه و فرهنگ و هنر سرزمین خود با  کنار هم نشاندن مجموعه ای از کلمات  و ایجاد ترکیبی جدولی به چیزی به نام دروغین شعر دست می یابند . کدکنی  در این زمینه  به ارباب ذوق مدرن می گوید این در هم ریختگی افراطی نظام خانوادگی کلمات  دلیل انحطاط روح جامعه است در بخش  پایانی مباحثی پیرامون شعر فارسی و عربی آمده که نوشته ی  کوتاه" معنا شناسی نام مجموعه شعر" خواندنی و قابل تامل است .

 

       کتاب زمینه ی اجتماعی شعر فارسی کتابی است خواندنی اما ای کاش  مجموعه مقالات منتشر شده محمدرضا شفیعی کدکنی در نشریات مختلف  طی پنج دهه اخیر از سال های میانی چهل به بعد  به همت کسی از اهالی ادبیات جمع آوری ، تبویب موضوعی ودر یک مجلد منتشر شود که هم گوشه ای از تحول ادبی و نقد شعر را به صورت عملی نشان می دهد و هم در بردارنده دانش عظیم و گسترده ی کدکنی است . من سال ها قبل در دوران دانشجویی که در ارتباط نزدیک تری با او بودم در صد د انجام  این کار بر آمدم اما شفیعی مرا به تالیف  کار دیگری که در آن روزگار اهمیت بیشتری به اعتقاد او داشت حوالت داد از این رو آن مهم  تا امروز این محقق نشد . با توجه به اینکه بسیاری از مقالات  او امروزه  در دسترس نیست  جمع آوری ،تبویب موضوعی و چاپ آن کمک موثری به ادبیات امروز ما خواهد بود .

 

                                                                                                   

 

دوریس لسینگ برنده ی نوبل ادبیات


                                  سال های دور از ادبیات نوبل


دوریس لسینگ  برنده نوبل ادبیات 2007

 

سال هاست چشم انتظاریم بی هیچ دلیل و برهانی

سال هاست چون کودکان  دل خوش لحظه ایم تا ما را جهانیان باور کنند

سال هاست که می گوییم ما هم هستیم اما هستی ما به چشم دیگران نمی آید

سال هاست که در تابلوی بزرگ ادبیاتمان  نام احمد شاملو ، سیمین بهبهانی ، سیمین دانشور ، محمود دولت آبادی را حک کردیم ولی برای جهانیان هنوز فرصت دیدن فراهم نشد

سال هاست که در این سرزمین می خوانند و می نویسند اما جز تعداد قلیلی از همان گروه کسی آن ها را نمی بیند

سال هاست می کوشیم آثارمان را به زبان های دیگر برگردانیم تا ما را بخوانند اما دریغ از دل غافل . به راستی ما را نمی خوانند چون زبان ما با آنان متفاوت است ؟ شاید  . اما این همه ی آن راز ناگشوده نیست

سال هاست در این دیار جمالزاده و هدایت و علوی و گلشیری و نیما و اخوان و شاملو و فروغ و سپهری آمدند و رفتند اما جز اهل ادبیات کسی آن ها را ندید

سال هاست دل خوشیم بی آن که بدانیم اهل ادبیات ما در سرزمین خود محلی از اعراب ندارد چگونه است می خواهیم آن را در دید جهانیان قرار دهیم

سال هاست که نویسندگان و شاعران ما در فضایی تنگ وتاریک نفس کشیدند و دم بر نیاوردند و کسی از این دیار به درستی آنان را ندید

سال هاست ما خودمان خودمان را باور نداریم واز کنار شعر و داستان  ایرانی  به راحتی می گذریم

سال هاست که اهل ادبیات به جرم خواندن و نوشتن متروکند و مغضوب اما  کسی دم نیاورد

سال هاست که ادبیات ما در نزد غیر اهالی ادبیات به عنوان تفنن و سرگرمی  به شمار آمد

سال هاست وقتی می گوییم نویسنده ایم وشاعر دولتی وغیر دولتی ، بازاری و غیر بازاری به ترحم سلاممان را پاسخ می دهد

سال هاست یعقوب یادعلی ها به جرم شخصیت های خیالی داستانشان محکوم به حبس می شوند

سال هاست عادت کرده ایم تا خودمان را، باور مان را، نگاه مان را، اندیشه های مان و نوشته های مان را سانسور کنیم تا مبادا فرزندان مان  در آرزوی دیدارمان بمانند

سال هاست که مختاری ها و پوینده ها از میان ما رفتند  اما ما همانیم که همان بودیم جز آن که خودمان را بیشتر در پستوی خانه پنهان کردیم

سال هاست که برخی از ما سرنا را از سر گشاد آن می زنند و برای آن که دیده شوند به چیزی پناه می برند  که فروتر از شان ادبی است و آن گاه  در دبستان لندنی جا گرفتند

سال هاست که این دیار فلسفه ندارد فیلسوف ندارد  اما کسی نگفت چرا

سال هاست که عادت کرده ایم تا اهل سیاست ما را طفیلی بداند و از ترس  انتشار  دانسته های ادبی، کتاب های ما را منتشر نکند

سال هاست که می دانیم چیزی از دوریس لسینگ کم نداریم اما نمی توانیم باور کنیم و شرایط برای درک این مهم فراهم نیست

سال هاست ...سال هاست .... سال هاست ...................................................................................

 امسال لبخند بر لب داریم و کمی ابلهانه  مغرور می شویم که دوریس لسینگ ایرانی تبار برنده نوبل شد . دوریس لسینگ در 22 اکتبر سال 1919 در کرمانشاه از پدر و مادری بریتانیایی به دنیا آمد و ظاهرا پدرش سال ها در ایران رییس بانک شاهنشاهی بود که همگی  در سال 1925 از ایران برای همیشه به زیمباوه کنونی رفتند . دوریس 88 ساله اینک در لندن زندگی می کند و در گفت گویی با لوموند از ایرانی بودن خود ابراز شادمانی کرده است . او خود را آزاد از هر گروهی می داند حتی لقب فمینیسم را بیشتر یک شوخی می داند او از این که تونی بلر یا رییس جمهور فعلی را یک کوتوله بداند هیچ ابایی ندارد . چال مورچه نام رمان کم حجمی است در باره نژادپرستی که دوریس سال ها قبل آنرا نوشته بود که ضیا الدین ترابی آن را به زبان فارسی برگرداند وقرار است به زودی منتشر شود . دوریس لسینگ پس از سال ها نامزدی نوبل ادبیات امسال  از میان ده ها چهره های

 

 

معروف و شناخته شده به عنوان برگزیده نوبل ادبی معرفی شد

.