حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

حرف نو

فرهنگ هنر و ادبیات

دوریس لسینگ برنده ی ادبیات نوبل


                                  سال های دور از ادبیات نوبل


دوریس لسینگ  برنده ی  ادبیات نوبل  2007

 

سال هاست چشم انتظاریم بی هیچ دلیل و برهانی

سال هاست چون کودکان  دل خوش لحظه ایم تا ما را جهانیان باور کنند

سال هاست که می گوییم ما هم هستیم اما هستی ما به چشم دیگران نمی آید

سال هاست که در تابلوی بزرگ ادبیاتمان  نام احمد شاملو ، سیمین بهبهانی ، سیمین دانشور ، محمود دولت آبادی را حک کردیم ولی برای جهانیان هنوز فرصت دیدن فراهم نشد

سال هاست که در این سرزمین می خوانند و می نویسند اما جز تعداد قلیلی از همان گروه کسی آن ها را نمی بیند

سال هاست می کوشیم آثارمان را به زبان های دیگر برگردانیم تا ما را بخوانند اما دریغ از دل غافل . به راستی ما را نمی خوانند چون زبان ما با آنان متفاوت است ؟ شاید  . اما این همه ی آن راز ناگشوده نیست

سال هاست در این دیار جمالزاده و هدایت و علوی و گلشیری و نیما و اخوان و شاملو و فروغ و سپهری آمدند و رفتند اما جز اهل ادبیات کسی آن ها را ندید

سال هاست دل خوشیم بی آن که بدانیم اهل ادبیات ما در سرزمین خود محلی از اعراب ندارد چگونه است می خواهیم آن را در دید جهانیان قرار دهیم

سال هاست که نویسندگان و شاعران ما در فضایی تنگ وتاریک نفس کشیدند و دم بر نیاوردند و کسی از این دیار به درستی آنان را ندید

سال هاست ما خودمان خودمان را باور نداریم واز کنار شعر و داستان  ایرانی  به راحتی می گذریم

سال هاست که اهل ادبیات به جرم خواندن و نوشتن متروکند و مغضوب اما  کسی دم نیاورد

سال هاست که ادبیات ما در نزد غیر اهالی ادبیات به عنوان تفنن و سرگرمی  به شمار آمد

سال هاست وقتی می گوییم نویسنده ایم وشاعر دولتی وغیر دولتی ، بازاری و غیر بازاری به ترحم سلاممان را پاسخ می دهد

سال هاست یعقوب یادعلی ها به جرم شخصیت های خیالی داستانشان محکوم به حبس می شوند

سال هاست عادت کرده ایم تا خودمان را، باور مان را، نگاه مان را، اندیشه های مان و نوشته های مان را سانسور کنیم تا مبادا فرزندان مان  در آرزوی دیدارمان بمانند

سال هاست که مختاری ها و پوینده ها از میان ما رفتند  اما ما همانیم که همان بودیم جز آن که خودمان را بیشتر در پستوی خانه پنهان کردیم

سال هاست که برخی از ما سرنا را از سر گشاد آن می زنند و برای آن که دیده شوند به چیزی پناه می برند  که فروتر از شان ادبی است و آن گاه  در دبستان لندنی جا گرفتند

سال هاست که این دیار فلسفه ندارد فیلسوف ندارد  اما کسی نگفت چرا

سال هاست که عادت کرده ایم تا اهل سیاست ما را طفیلی بداند و از ترس  انتشار  دانسته های ادبی، کتاب های ما را منتشر نکند

سال هاست که می دانیم چیزی از دوریس لسینگ کم نداریم اما نمی توانیم باور کنیم و شرایط برای درک این مهم فراهم نیست

سال هاست ...سال هاست .... سال هاست ...................................................................................

 امسال لبخند بر لب داریم و کمی ابلهانه  مغرور می شویم که دوریس لسینگ ایرانی تبار برنده نوبل شد . دوریس لسینگ در 22 اکتبر سال 1919 در کرمانشاه از پدر و مادری بریتانیایی به دنیا آمد و ظاهرا پدرش سال ها در ایران رییس بانک شاهنشاهی بود که همگی  در سال 1925 از ایران برای همیشه به زیمباوه کنونی رفتند . دوریس 88 ساله اینک در لندن زندگی می کند و در گفت گویی با لوموند از ایرانی بودن خود ابراز شادمانی کرده است . او خود را آزاد از هر گروهی می داند حتی لقب فمینیسم را بیشتر یک شوخی می داند او از این که تونی بلر یا رییس جمهور فعلی را یک کوتوله بداند هیچ ابایی ندارد . دوریس لسینگ پس از سال ها نامزدی نوبل ادبیات امسال  از میان ده ها چهره های معروف و شناخته شده به عنوان برگزیده نوبل ادبی معرفی شد .

                                  سال های دور از ادبیات نوبل


دوریس لسینگ  برنده نوبل ادبیات 2007

 

سال هاست چشم انتظاریم بی هیچ دلیل و برهانی

سال هاست چون کودکان  دل خوش لحظه ایم تا ما را جهانیان باور کنند

سال هاست که می گوییم ما هم هستیم اما هستی ما به چشم دیگران نمی آید

سال هاست که در تابلوی بزرگ ادبیاتمان  نام احمد شاملو ، سیمین بهبهانی ، سیمین دانشور ، محمود دولت آبادی را حک کردیم ولی برای جهانیان هنوز فرصت دیدن فراهم نشد

سال هاست که در این سرزمین می خوانند و می نویسند اما جز تعداد قلیلی از همان گروه کسی آن ها را نمی بیند

سال هاست می کوشیم آثارمان را به زبان های دیگر برگردانیم تا ما را بخوانند اما دریغ از دل غافل . به راستی ما را نمی خوانند چون زبان ما با آنان متفاوت است ؟ شاید  . اما این همه ی آن راز ناگشوده نیست

سال هاست در این دیار جمالزاده و هدایت و علوی و گلشیری و نیما و اخوان و شاملو و فروغ و سپهری آمدند و رفتند اما جز اهل ادبیات کسی آن ها را ندید

سال هاست دل خوشیم بی آن که بدانیم اهل ادبیات ما در سرزمین خود محلی از اعراب ندارد چگونه است می خواهیم آن را در دید جهانیان قرار دهیم

سال هاست که نویسندگان و شاعران ما در فضایی تنگ وتاریک نفس کشیدند و دم بر نیاوردند و کسی از این دیار به درستی آنان را ندید

سال هاست ما خودمان خودمان را باور نداریم واز کنار شعر و داستان  ایرانی  به راحتی می گذریم

سال هاست که اهل ادبیات به جرم خواندن و نوشتن متروکند و مغضوب اما  کسی دم نیاورد

سال هاست که ادبیات ما در نزد غیر اهالی ادبیات به عنوان تفنن و سرگرمی  به شمار آمد

سال هاست وقتی می گوییم نویسنده ایم وشاعر دولتی وغیر دولتی ، بازاری و غیر بازاری به ترحم سلاممان را پاسخ می دهد

سال هاست یعقوب یادعلی ها به جرم شخصیت های خیالی داستانشان محکوم به حبس می شوند

سال هاست عادت کرده ایم تا خودمان را، باور مان را، نگاه مان را، اندیشه های مان و نوشته های مان را سانسور کنیم تا مبادا فرزندان مان  در آرزوی دیدارمان بمانند

سال هاست که مختاری ها و پوینده ها از میان ما رفتند  اما ما همانیم که همان بودیم جز آن که خودمان را بیشتر در پستوی خانه پنهان کردیم

سال هاست که برخی از ما سرنا را از سر گشاد آن می زنند و برای آن که دیده شوند به چیزی پناه می برند  که فروتر از شان ادبی است و آن گاه  در دبستان لندنی جا گرفتند

سال هاست که این دیار فلسفه ندارد فیلسوف ندارد  اما کسی نگفت چرا

سال هاست که عادت کرده ایم تا اهل سیاست ما را طفیلی بداند و از ترس  انتشار  دانسته های ادبی، کتاب های ما را منتشر نکند

سال هاست که می دانیم چیزی از دوریس لسینگ کم نداریم اما نمی توانیم باور کنیم و شرایط برای درک این مهم فراهم نیست

سال هاست ...سال هاست .... سال هاست ...................................................................................

 امسال لبخند بر لب داریم و کمی ابلهانه  مغرور می شویم که دوریس لسینگ ایرانی تبار برنده نوبل شد . دوریس لسینگ در 22 اکتبر سال 1919 در کرمانشاه از پدر و مادری بریتانیایی به دنیا آمد و ظاهرا پدرش سال ها در ایران رییس بانک شاهنشاهی بود که همگی  در سال 1925 از ایران برای همیشه به زیمباوه کنونی رفتند . دوریس 88 ساله اینک در لندن زندگی می کند و در گفت گویی با لوموند از ایرانی بودن خود ابراز شادمانی کرده است . او خود را آزاد از هر گروهی می داند حتی لقب فمینیسم را بیشتر یک شوخی می داند او از این که تونی بلر یا رییس جمهور فعلی را یک کوتوله بداند هیچ ابایی ندارد . دوریس لسینگ پس از سال ها نامزدی نوبل ادبیات امسال  از میان ده ها چهره های معروف و شناخته شده به عنوان برگزیده نوبل ادبی معرفی شد .

پگاه نقد و نظریه ی ادبی امروز ایران

پگاه نقد و نظر امروز ایران

 


محمدرضا محمدی آملی


 

گیلان از دیرباز در حوزه های مختلف فرهنگی و ادبی پیشتاز و سر آمد بود . مدعای سخن مرا انتشار نشریات ادبی و فرهنگی از بازار روز  تا کادح و گیله وا و پگاه ثابت می کند و حضور چهره های سرشناس در زمینه شعر و داستان گواهی دیگر بر این ادعاست شاعرانی چون شمس لنگرودی ، حافظ موسوی ، مهرداد فلاح ، بیژن نجدی ، شیون فومنی ، علیرضا پنجه ای ، علی عبدالرضایی در چند سال اخیر خوش درخشیدند و یکه تاز این عرصه مهم فرهنگی شدند واین همه مرهون فضای باز فرهنگی در قیاس با دیگر استان ها و فعال بودن رسانه های مکتوب ادبی طی چند دهه ی اخیر است .

 

چند روز قبل نشریه ای به دستم رسید به نام پگاه ویژه ی نقد ونظریه های ادبی امروز ایران  که به همت بلند بهنام ناصری شکل گرفته است . نشریه  پگاه  هفته نامه ی سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی است که در رشت به مدیر مسئولی فرحناز حسینی گرگان  و به سردبیری آرمین تحویلداری چاپ و منتشر می شود و هر از گاه ویژه نامه ادب و هنر آن زیر نظر بهنام ناصری   منتشر می شود .

 

دومین شماره پگاه ویژه ادب و هنر  شامل مقالاتی از علی باباچاهی ، مرتضی پورحاجی ، امید شمس ، سعید طباطبایی ، حسین رسول زاده ، هما سیار ، رضا عامری ، مهرداد فلاح ، و ... است در همین شماره سه گفت و گو با شمس آقاجانی ، هوشیار انصاری فر و قاسم کشکولی  آمده است .  در این نشریه که  با نگاهی نو فراهم آمده کتاب شعر زن تاریکی کلمات  حافظ موسوی  ، وقت تقصیر محمدرضا کاتب ، عشق اول علیرضا پنجه ای  نقد و بررسی شده است .

 

نشریه پگاه در 68 صفحه و به قیمت هزار تومان وبا حروف بسیار ریز منتشر شده که خواندن بعضی از صفحات را دشوار و نا ممکن کرده است . گرچه همه ی  اهل ادبیات می دانند که چاپ و انتشار نشریات تخصصی به خصوص در زمینه ی ادبی با چه دشوار ی هایی روبرو است   اما کار گرافیکی  در سخت خوانی  برخی از صفحات نقش داشتند که امیدواریم  در شماره های بعدی حتما برطرف می شود .

 

همت بلند  دست اندر کاران پگاه ادبی را درود می فرستم  و در انتظار انتشار سومین  شماره این نشریه که به شعر و داستان  پیشرو ایران اختصاص  دارد می مانم .

شعر ایرانی شعر جهانی

شعر ایرانی ، شعر جهانی

 

شعر ایران در کجای  جهان امروز قرار دارد ؟ شعر ایران آیا توان برابری با شعر های برتر جهان را دارد ؟ شعر فارسی  زبان در جهان زبان های گوناگون چه مرتبه ای دارد ؟ چندی قبل  مهردا د فلاح  غیر مستقیم  در یک اقتراح ادبی  از جماعت شاعران پرسید که شعر فارسی کی جهانی می شود  ؟  و لب سخن او این بود که ما کی جهانی می شویم ؟

می دانم مهرداد فلاح خود خوب می داند که ما برای رسیدن به این هدف باید راه درازی را طی کنیم و او فقط برای تلنگر به ذهن های دیگران این سوال را پرسید  که چرا ما و شعر ما جهانی نشده است  او می داند که ما به درک درستی از موقعیت  انسان امروز نرسیده ایم  ما هنوز به  قول محمد مختاری به آن بصیرت فرهنگی دست نیافتم و اصلا در کدام عرصه ی جهانی سهم داریم که در زمینه شعر بی بهره ماندیم ؟

من براین باورم که سیاست ، اقتصاد ، علم و دانش  ، جامعه  ، ورزش و فرهنگ همه در یک مجموعه اند با نام های مختلف . چه چیز ما جهانی شده که این بار مهرداد  فلاح نگران شعر جهانی نشده ی ماست . حتی در شعر هم ما به باروری نرسیدیم   . اگر می رسیدیم که علی عبدالرضایی برای جهانی شدن  توی حلیم نمی افتاد و شعرهای خطرناک صادر نمی کرد . بگذریم ...

من معتقدم ما جهانی نمی شویم به دلیل ذهن گرایی افراطی و روحیه استبدادی  و مالکیت مطلقه در حوزه فرهنگ و به دلیل نگاه آسمانی در حیات زمینی و تسلیم خشونت آمیز و خود مداری و خود محوری و اسطوره گرایی و اسطوره سا زی  وهنر آمرانه بر پایه بینش مطلق انگارانه  و جغرافیای محدود زبان فارسی  و به دلیل نداشتن نفوذ در سیاست های کلان جهانی  و عدم تنوع و کثرت طلبی فرهنگی  و از خود بیگانگی و فرار از ارزش های بومی  . بازم بگم یا کافیه ؟

واقعا در همین زمینه بومی گرایی  چند تا شاعر ما توانسته شعرش را با فرهنگ بومی عجین کند تا به جهانیان بگوید این هم  ارزش های سرزمین من . حالا شما اکتاویو پاز را بخوانید بورخس را بخوانید  اصلا نوشته های آمریکای لاتین را بخوانید شعر و داستانشان مال  سرزمینه خودشان است .  حالا شاعر ما نگاه می کند که نرودا چه جوری جهان خودش را شکل داده یا رمبو با انسان چه گونه برخوردی داشته . اما ما چی ؟ ما برای جهانی  شدن در وهله ی اول به یک ساخت زدایی  ذهنی نیاز داریم  آن وقت شعر شاعرانی مثل مهرداد  فلاح ، بهزاد خواجات یا حافظ موسوی و یا بهزاد زرین پور – من به شخصه  شعر او را دوست دارم  -  تازه روی ریل جهانی شدن قرار می گیرد .

البته جهانی کردن بحث دیگه ای است که بماند برای بعد ...

هوشنگ ابتهاج (ه.الف . سایه )

سر زدن به خانه پدری

مهدی یزدانی خرم

ارغوان، پنجه خونین زمین،

دامن صبح بگیر

وز سواران خرامنده خورشید بپرس

کی به این دره غم می گذرند

بخشی از شعر ارغوان - ه .الف. سایه

مجموعه شعر «تاسیان» در برگیرنده آثار هوشنگ ابتهاج،

(ه.الف.سایه) در اوزان نیمایی و قالب های غیرسنتی است. این کتاب به انتخاب شاعر، شامل شعرهایی شده که او در فاصله 1325 تا 1380در قالب «شعر نو» سروده و بسیاری از آنها در مجموعه های ترکیبی قبل سایه نیز منتشر شده اند. این مجموعه از آن جهت به یکی از پیشنهادهای نوروزی تبدیل شده زیرا علاوه بر حضور و نفوذ شعر، شاعری به نام سایه در ذهن انسان ایرانی چند دهه گذشته می تواند مخاطبان او را به شکلی جدی تر با طبع آزمایی این شاعر در قالب شعر نیمایی آشنا کند. همان طور که می دانید، سایه شاعر آرام و نسبتاً منزوی کسی است که عمدتاً به دلیل غزل های بسیار مشهورش شناخته می شود. او که در آستانه هشتاد سالگی قرار دارد، در حالی به یک غزل سرا تبدیل شده که از نظر زمانی و تاریخی سرایش غزل و شعر نو را توام با هم آغاز کرد. البته چربش غزل های او هم در ذهن مخاطبان و هم در حوزه نقد شعرش بیشتر بوده ولی نباید فراموش کرد که او پی درپی و در تمام 60 سال گذشته به نوشتن «شعر نو» نیز مشغول بوده است. «تاسیان» براساس همین روال گزینش و منتشر شده است. در عین حال نباید از یاد ببریم امیرهوشنگ ابتهاج دلبسته دو مکتب و دو شاعری است که بدون هیچ تردیدی بر او تاثیر فراوانی گذاشته اند؛ «نیما یوشیج» و «شهریار». اگر نخواهیم از واژه «شاگرد» استفاده کنیم، باید بگوییم که سایه در دوران زندگی هر دو این شاعرها محضرشان را درک کرده است. من منتقد شعر نیستم و اصلاً سودای این کار را هم ندارم، اما به عنوان کسی که به شعر سایه دلبستگی هایی دارد باید اذعان کنم که شاید سایه غزل سرا از نظر شهرت و شناخته شدن در جایگاهی فراتر قرار داشته باشد، اما شعر نو او نیز اجرای مدرن تری از ایده های غزل اوست. در واقع با نگاهی به مجموعه شعر تاسیان به خوبی می توان دریافت که این پیرمرد سپید موی امروز در حیطه این قالب به جست و جوی فضاهایی بر آمده که ابعاد عاشقانه اش را رنگ اجتماعی تر و از آن مهمتر روایی تری می بخشند. این دغدغه همیشه سایه، یعنی حرکت به سوی نوعی شعر اجتماعی برآمده از تفکر و ایده هایی است که سایه در طول بیش از شش دهه شعر نوشتن به دنبال آن بوده است. ترکیب عناصر همیشگی اش اعم از زمان، شب، طبیعت، عشق های ملموس و همچنین حضور شاعر در دل متن به علیتی راه یافته که در آن می توان شعر سایه را شعری برآمده از ضرباهنگ زندگی، وقایع اجتماعی و تجربه های شخصی شاعر در دوره های مختلف دانست. سایه در هیئت یک شاعر نیمایی آنچنان از سایه غزل سرا دور نیست بلکه شاید آن بعد اجتماعی و تلاش برای رسیدن به ایده های بیرونی تر در این نوع شعر بیشتر دیده شود. بسیاری از منتقدان سایه، قوت او را در مقام یک شاعر نیمایی هم سنگ طراوت اش در مقام یک غزل سرا نمی دانند، اما مخاطب مجموعه «تاسیان» می تواند فارع از مباحث سبک شناسی و نقد شعر با شاعری روبه رو شود که این بار و در این اشعار تلاش می کند با زبانی صریح تر سخن بگوید. اشعار معروفی مانند «کاروان» یا «ارغوان» از جمله آثار نو اویند که در کنار شماری از غزل هایش در حافظه ها باقی مانده اند. به همین دلیل مجموعه شعر «تاسیان» روی دیگر شعر سایه به شمار می رود. شاید هوشنگ ابتهاج شاعر خوش اقبالی باشد اما باید بپذیریم که در پس این خوش اقبالی در میان مخاطبان، او توانسته از نخبه گرایی صرف دور شود، ایده های بارز و آشکار فکری اش را درونی تر کرده و در نهایت به شاعری تبدیل شود که در بازآفرینی زبان شعر کلاسیک موفق بوده است. در شعر سایه نه قرار است جهان عوض شود و نه یک ایده سیاسی - اجتماعی به نهایت تلاش شاعرش تبدیل شود. شعر سایه از همان سنتی برآمده که شاید شعر شاملو، اما راه زود جدا شده این دو غول شعر فارسی در دهه های اخیر را باید در ذهنیت و نگاه ایشان به پدیده «امر شاعرانه» و از آن مهمتر «مدرن بودن» جست وجو کرد. سایه به وزن وفادار ماند و کوشید در دل سنت راهی برای مدرن شدن پیدا کند، اما شاملو با درک سنت، ساختار و سازمانی دیگر پی افکند که از نظر ذهن و زبان دور است از سایه. جهان سایه اما در روابط سنت باقی نمی ماند. چریک سال های دور و نزدیک و مردی که یکی از بزرگ ترین مرثیه سراهای وقایع تاریخی روزگارش بوده در نهایت در خلأ شعر نمی نویسد. در شعرش انگار انتظار آمدن چیزی را می کشد. در حال گفت وگو با مخاطبی غایب است و گویا «تنهایی» ناگزیر باعث شده که او مدام در حال یادآوری فضا و جوی باشد که او را تک انداخته است.

 شاید همین احساس های برآمده از سنت شعری و فکری کلاسیک ایرانی باشد که مخاطبان پرشمارش را با او مأنوس کرده است. شعر سایه - به خصوص در شعرهای کتاب تاسیان - روحی حماسی دارد. اصولاً او به شکلی از ریتم، آوا و زبان باشکوه اهمیت می دهد. اینکه انسان دردکشیده و رنج دیده شعرش هنوز ایستاده و هنوز می خواهد زنده بودنش را به ثبت برساند؛ «ای دریغا چه گلی ریخت به خاک، چه بهاری پژمرد، چه دلی رفت به باد، چه چراغی افسرد، هر شب این دلهره طاقت سوز، خوابم از دیده ربود، هر سحر چشم گشودم نگران، چه خبر خواهد بود؟ سرنوشت دل من بود در این بیم و امید» یا در جایی دیگر در همین شعر می نویسد؛ «بانگ خون در دل ریشم برخاست، پر شدم از فریاد، هفتمین اختر این صبح سیاه، دل من بود که به خاک افتاد.» به واقع انسان جهان سایه حتی با وقوف از فرو افتادن اش، به نوعی از زندگی پایبند است. نوعی از خشم که از هر چه که برآمده باشد باعث شده شعر سایه، شعر «شکست» نباشد. دغدغه های مشهورش مانند تاریخ، جست وجو، من گویه های عاشقانه - اجتماعی و... همان شاعری را ساخته که در اوج جریان سپیدسرایی توانست نه تنها به حیات اش ادامه دهد، بلکه به یکی از ماندگارترین شاعران این چند دهه گذشته تبدیل شود. تاسیان می تواند ما را در موقعیتی قرار دهد تا سایه را در هیئتی دیگر مطالعه کنیم. هم نشینی اکثر آثار نیمایی اش در کنار هم این مزیت را دارد که دریابیم آیا فرم و ساختار می تواند وضعیت زیستی - روایی شاعری چون سایه را متمایز از غزل ها یش کند؟ اگر هم دنبال این مضامین نیستند، تاسیان سرزدن دوباره به یک خانه است. خانه یی که در آن در و دیوار و سقف یک شاعر مانند سایه در همان رنج همیشگی شعرش آشکارتر می شود. تاسیان در لغت گیلکی، گویا به حالتی می گویند بعد از مرگ، سکراتی که بعد از رها شدن جان، انسان به آن دچار می شود. شاید مترادف تولد باشد در جهان فانی. منتها با درکی همه جانبه و غیرقابل اغماض. معرفی تاسیان را با بخشی دیگر از درخشان ترین سروده نیمایی اش پایان می دهم؛ «ارغوان، بیرق گلگون بهار، تو برافراشته باش، شعر خونبار منی، یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش، تو بخوان نغمه ناخوانده من، ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من،» تاسیان را نشر کارنامه منتشر کرده است.

*عنوان مقاله برگرفته است از کتابی در معرفی و نقد آثار بهرام بیضایی

به نقل از روزنامه اعتماد ۲۷/۶/۱۳۸۶

رهیافت های معنایی شعر امروز

رهیافت های معنایی  شعرامروز

    محمدرضا محمدی آملی


بخش اول

معنا در متنِ ادبی توأم با زبان تولید می شود و به وسیله خواننده دریافت می گردد، امّا دستیابی به معنای متن ادبی به سهولت صورت نمی پذیرد. متن ادبی به لحاظ بکارگیری زبان مجازی- غیرحقیقی- از زبان طبیعی و علمی جداست، از این رو یافتن معنای متن ادبی به آسانی متون غیرادبی نیست.

در زبان علمی، پس از یکبار خواندن، معنا در ذهن خواننده نقش می بندد و آنچه که مقصود و منظور نویسنده است. به وسیله خواننده دریافت می گردد؛ امّا زبان مجازی به خاطر گریز از زبان طبیعی معناهای بسیاری را در ذهن خواننده می آفریند.

شعر در میان متون ادبی به لحاظ دستیابی به معنا، از دشواری خاصّی برخوردار است. زیرا شعر عنصر غیرواقعی از واقعیتهاست. تصویری غیر واقعگرایانه از زندگی، انسان و هستی است یا تجّلی دگرگونه ای از آنهاست. از این رو راهیابی به معنای موجود در آن با استناد به نشانه های زبانی کاری دشوار است. حال آنکه در مواجهه با نثر علمی که با تکیه بر وازگان حقیقی زبان طبیعی نوشته شده، به اسانی به معنای آنها پی می بریم. زیرا در بیان طبیعی کلام مؤلّف معنای واژگان را در زیر لایه های زبان مجازی پنهان نمی کند، بلکه بآسانی پیام خود را به خواننده انتقال می دهد. بعنوان نمونه به این جمله ساده خبری توّجه کنیم:

«او هر روز از دانشگاه به منزلش می رود.»

معنا، بلافاصله پس از کنش خواندن حاصل می شود. اگر بسیار کس نیز آن را بخوانند در تحصیل معنا هیچ اختلاف رأیی نخواهد بود. امّا هنگامی که این قطعه از شعر نیما را می خوانیم:

هست شب، یک شب دم کرده و خاک رنگ باخته است

باد نوباوه ابرِ، از بَرِ کوه

سوی من تاخته است.

در معناهایی که از سوی خوانندگان بدست می آید اختلاف وجود دارد. اگر سه کس با موقعیّتهای مختلف این قطعه شعر را بخوانند، چه بسا در دریافت معنایی آنان با هر یک تفاوت باشد. این ناشی از کاربرد مجازی زبان در متن ادبی است که واژگان از بار مفاهیم ساده روزمرّه و طبیعی فراتر می روند. واژه«شب» در این قطعه همان معنایی را در ذهن تداعی نمی کند که از جمله ساده خبری به دست می آمد  شب در کلّ محور شعر، معنایی نمادین را نیز به ذهن یادآور می شود. این معنا محصول زبان ادبی است، هیچگاه در زبان طبیعی و روزمرّه چنین جمله ای را به کار نمی بریم، از این رو هر کس به تناسب تجربه،ادراک و شناخت خویش دریافتی از شعر نیما دارد، به خلاف جمله ساده خبری، در دریافت از این قطعه شعر، اتّحادِ معنایی وجود ندارد و این جزءِ خصایص شعر خوب است که از یگانه معنایی به چند معنایی می رسد.

وقتی این شعر فروغ را می خوانیم:

من پری کوچک غمگینی را

می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام،آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می میرد

 وسحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

معنای حاصل از آن، از دیدگاههای مختلف بسیار است؛ زیرا بکارگیری زبان از حیطه محدود حقیقی به فراخنای زبان مجازی تبدیل شده است و دیگر حکم به یک معنا دادن به عنوان پیام شعر، نادرست است. بار مجازی پری، اقیانوس،نی لبک، نواختن، مردن و به دنیا آمدن مانع از آشکار بودن معنای آن می شود.

معنا در هنرهای گونه گون، به گونه های متفاوتی بدست می آید. در هنرهایی چون سینما و نقّاشی، بیننده پس از دریافت تصویر، معنا را بر اساس یافته های دیداری می آفریند. در هنر موسیقی شنونده پس از دریافت از طریق حس شنیداری، دنیای معانی خود را بر اساس تجربه های شنیداری گذشته خلق می کند.

 و در رویارویی با هنری به نام شعر،پس از کنش خواندن از سوی خواننده واکنش مربوط حاصل می شود و رهیافت نویی در معنا پدید می آید معنایی که تا قبل از بروز کنش خواندن، در اندیشه خواننده یافت نمی شد پس از کنش خواندن، پدیده ای قابل ادراک و شناخت می شود. از این رو کنش خواندن مهمترین قسم در تولید معنای متن ادبی ( شعر) است کنش خواندن و واکنش خواننده، دو عامل مهم در کشف و آفرینش معنای شعر بشمار می آیند، بی عمل خواندن و کنش خواننده، ما معنایی نخواهیم داشت. هر کنشی واکنشی دارد و در کنش خواندن واکنش از سوی خواننده شکل می گیرد. اصولاً هرنوع خواندن برای کشف کردن یا آفریدن معنایی است که تا آن لحظه وجود نداشته است اما با خواندن خواننده وجود می یابد این معنا آفریده ی ذهن آفریدگار خواننده است که آن را می توان با عناوین نیّت مؤلف، کشف معنا و یا آفرینش معنا نام برد.

 این گونه از معانی تولید شده در هر بار خواندن بر اساس حدس وگمان آفریده می شوند، از این رو نمی توان آنها را بعنوان مقوله ای علمی و قابل اثبات شناخت چه بسا این معانی در دوباره خواندن تقویت یا باطل گردند. پس هر بار خواندن متن ادبی امتحانی از سوی خواننده است ؛ نسبت به معناهایی که می آفریند. امّا باید توجه داشت که همه ی خوانندگان به طریق واحدی به معنای متن ادبی دست نمی یابند، می توان در یک تقسیم بندی ساده ارتباط خواننده با متن ادبی را به سه گروه تقسیم کرد:

الف: در ارتباط اوّل، خواننده تلاش دارد تا با خواندن متن به جهان صاحب متن یا نیت مؤلف راه یابد.

ب: در ارتباط دوم، خواننده می خواهد معنای نهفته متن ادبی را کشف کند.

ج: در ارتباط سوم، خواننده به محض خواندن اثر، دنیای معنای خاص خود را می آفریند.

 عنصر مشترک در همه این ارتباطات، یافتن معناست. در ارتباط اوّل خواننده فقط تلاش می کند تا به نیّت مؤلف دسترسی پیدا کند، کوشش در دستیابی به معنای مؤلف یا صاحب اثر، کاملاً  نمی تواند ما را در راهیابی به معنای شعر یاری برساند؛ بویژه در تقابل با «شعر ناب» که سرشار از لحظه های ناآگاهانه شعور شاعر است. در این مورد نقّادان نوین اروپایی دو دلیل عمده را مانع رسیدن به نیّت مؤلف دانسته اند[1]:

1)ناآگاهی در لحظة سرایش.

2)سلطه ی ابزار بیان و زبان بر مؤلف.

شاعر در لحظه ی ناب شاعرانه هنگامی که شعر نبوّت بر او تابیدن گرفت،تفکّری از پیش نیندیشیده بر زبان او مستولی می شود،که مانع از دریافت صحیح اندیشه های نهفتة شاعر در شعر می گردد.علاوه بر آن کاربردهای مختلف زبان مجازی اعم از استعاره،تشبیه،ابهام، ایهام و...دریافت خواننده را از زوایای محدود و واقعی به دنبال دنیای نا محدود و فراواقعی سوق می دهد و بدین طریق راه جستن طبیعی از نشانه ها به پیام ادبی،دشوار و محدود است از رو معناهای بدست آمده را بایستی تلاشی در جهت نزدیکی ذهن خواننده به نیّت مؤلف دانست. اغلب نقّادان ادبی زمان ما با چنین نگرشی به مفهوم و معنای شعر نزدیک شدند.به همین خاطر متن ادبی یا شعر را به عنوان عنصری مجرّد در نظر نگرفته اند، بلکه چون از این زاویه با متن روبه رو می شدند تمام تلاش آنان،مصروف تحلیل شخصیّت ادبی بوده است، بنابراین بررسی آنان گرایش بیشتری به تاریخ ادبی داشته است تا نقد ادبی.اینان از طریق بررسی و شناخت ادبی به معنای متن ادبی راه می یافتند.در این ارتباط کوشش آنان در شناسایی چهره ادبی بیش از شناساندن متن ادبی بوده است و همین نگرش سبب شد که به شاعر بیش از شعر بیندیشند و شعر را فدای حضور شاعر نمایند.

در ارتباط دوم خواننده با تکیه بر نشانه های زبان و با اعتماد به«ادراک» و «شناخت» خود در کنش خواندن، می خواهد معنای نهفته را کشف نماید. کشف معنایی در این ارتباط،یک کشف محتوم و قطعی نیست. کشفهای معنایی متعدّد می تواند وجود داشته باشد که هر کدام مدّعی دستیابی صحیح به معنای ادبی هستند.زیرا راهی که خواننده برای کشف معنای شعر می رود،می تواند همان راهی نباشد که خواننده ای دیگر از آن می گذرد.پس در این ارتباط نسبی گرایی معنایی در کشف خلّاق نیز وجود دارد.

در ارتباط سوم،خواننده ای که با متن ادبی روبرو می شود تلاش می کند با ارتباط ما بین خود و متن «معنای خود»را بیافریند. در این قسم از ارتباط به خلاف دو ارتباط معنایی قبل،نه نیت مؤلف مورد نظر خواننده است و نه کشف معنا ؛ بلکه خواننده خود آفریدگار معناست.

رهیافت های معنایی شعر امروز

رهیافت های معنایی  شعرامروز

بخش اول

معنا در متنِ ادبی توأم با زبان تولید می شود و به وسیله خواننده دریافت می گردد، امّا دستیابی به معنای متن ادبی به سهولت صورت نمی پذیرد. متن ادبی به لحاظ بکارگیری زبان مجازی- غیرحقیقی- از زبان طبیعی و علمی جداست، از این رو یافتن معنای متن ادبی به آسانی متون غیرادبی نیست.

در زبان علمی، پس از یکبار خواندن، معنا در ذهن خواننده نقش می بندد و آنچه که مقصود و منظور نویسنده است. به وسیله خواننده دریافت می گردد؛ امّا زبان مجازی به خاطر گریز از زبان طبیعی معناهای بسیاری را در ذهن خواننده می آفریند.

شعر در میان متون ادبی به لحاظ دستیابی به معنا، از دشواری خاصّی برخوردار است. زیرا شعر عنصر غیرواقعی از واقعیتهاست. تصویری غیر واقعگرایانه از زندگی، انسان و هستی است یا تجّلی دگرگونه ای از آنهاست. از این رو راهیابی به معنای موجود در آن با استناد به نشانه های زبانی کاری دشوار است. حال آنکه در مواجهه با نثر علمی که با تکیه بر وازگان حقیقی زبان طبیعی نوشته شده، به اسانی به معنای آنها پی می بریم. زیرا در بیان طبیعی کلام مؤلّف معنای واژگان را در زیر لایه های زبان مجازی پنهان نمی کند، بلکه بآسانی پیام خود را به خواننده انتقال می دهد. بعنوان نمونه به این جمله ساده خبری توّجه کنیم:

«او هر روز از دانشگاه به منزلش می رود.»

معنا، بلافاصله پس از کنش خواندن حاصل می شود. اگر بسیار کس نیز آن را بخوانند در تحصیل معنا هیچ اختلاف رأیی نخواهد بود. امّا هنگامی که این قطعه از شعر نیما را می خوانیم:

هست شب، یک شب دم کرده و خاک رنگ باخته است

باد نوباوه ابرِ، از بَرِ کوه

سوی من تاخته است.

در معناهایی که از سوی خوانندگان بدست می آید اختلاف وجود دارد. اگر سه کس با موقعیّتهای مختلف این قطعه شعر را بخوانند، چه بسا در دریافت معنایی آنان با هر یک تفاوت باشد. این ناشی از کاربرد مجازی زبان در متن ادبی است که واژگان از بار مفاهیم ساده روزمرّه و طبیعی فراتر می روند. واژه«شب» در این قطعه همان معنایی را در ذهن تداعی نمی کند که از جمله ساده خبری به دست می آمد  شب در کلّ محور شعر، معنایی نمادین را نیز به ذهن یادآور می شود. این معنا محصول زبان ادبی است، هیچگاه در زبان طبیعی و روزمرّه چنین جمله ای را به کار نمی بریم، از این رو هر کس به تناسب تجربه،ادراک و شناخت خویش دریافتی از شعر نیما دارد، به خلاف جمله ساده خبری، در دریافت از این قطعه شعر، اتّحادِ معنایی وجود ندارد و این جزءِ خصایص شعر خوب است که از یگانه معنایی به چند معنایی می رسد.

وقتی این شعر فروغ را می خوانیم:

من پری کوچک غمگینی را

می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام،آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می میرد

 وسحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

معنای حاصل از آن، از دیدگاههای مختلف بسیار است؛ زیرا بکارگیری زبان از حیطه محدود حقیقی به فراخنای زبان مجازی تبدیل شده است و دیگر حکم به یک معنا دادن به عنوان پیام شعر، نادرست است. بار مجازی پری، اقیانوس،نی لبک، نواختن، مردن و به دنیا آمدن مانع از آشکار بودن معنای آن می شود.

معنا در هنرهای گونه گون، به گونه های متفاوتی بدست می آید. در هنرهایی چون سینما و نقّاشی، بیننده پس از دریافت تصویر، معنا را بر اساس یافته های دیداری می آفریند. در هنر موسیقی شنونده پس از دریافت از طریق حس شنیداری، دنیای معانی خود را بر اساس تجربه های شنیداری گذشته خلق می کند.

 و در رویارویی با هنری به نام شعر،پس از کنش خواندن از سوی خواننده واکنش مربوط حاصل می شود و رهیافت نویی در معنا پدید می آید معنایی که تا قبل از بروز کنش خواندن، در اندیشه خواننده یافت نمی شد پس از کنش خواندن، پدیده ای قابل ادراک و شناخت می شود. از این رو کنش خواندن مهمترین قسم در تولید معنای متن ادبی ( شعر) است کنش خواندن و واکنش خواننده، دو عامل مهم در کشف و آفرینش معنای شعر بشمار می آیند، بی عمل خواندن و کنش خواننده، ما معنایی نخواهیم داشت. هر کنشی واکنشی دارد و در کنش خواندن واکنش از سوی خواننده شکل می گیرد. اصولاً هرنوع خواندن برای کشف کردن یا آفریدن معنایی است که تا آن لحظه وجود نداشته است اما با خواندن خواننده وجود می یابد این معنا آفریده ی ذهن آفریدگار خواننده است که آن را می توان با عناوین نیّت مؤلف، کشف معنا و یا آفرینش معنا نام برد.

 این گونه از معانی تولید شده در هر بار خواندن بر اساس حدس وگمان آفریده می شوند، از این رو نمی توان آنها را بعنوان مقوله ای علمی و قابل اثبات شناخت چه بسا این معانی در دوباره خواندن تقویت یا باطل گردند. پس هر بار خواندن متن ادبی امتحانی از سوی خواننده است ؛ نسبت به معناهایی که می آفریند. امّا باید توجه داشت که همه ی خوانندگان به طریق واحدی به معنای متن ادبی دست نمی یابند، می توان در یک تقسیم بندی ساده ارتباط خواننده با متن ادبی را به سه گروه تقسیم کرد:

الف: در ارتباط اوّل، خواننده تلاش دارد تا با خواندن متن به جهان صاحب متن یا نیت مؤلف راه یابد.

ب: در ارتباط دوم، خواننده می خواهد معنای نهفته متن ادبی را کشف کند.

ج: در ارتباط سوم، خواننده به محض خواندن اثر، دنیای معنای خاص خود را می آفریند.

 عنصر مشترک در همه این ارتباطات، یافتن معناست. در ارتباط اوّل خواننده فقط تلاش می کند تا به نیّت مؤلف دسترسی پیدا کند، کوشش در دستیابی به معنای مؤلف یا صاحب اثر، کاملاً  نمی تواند ما را در راهیابی به معنای شعر یاری برساند؛ بویژه در تقابل با «شعر ناب» که سرشار از لحظه های ناآگاهانه شعور شاعر است. در این مورد نقّادان نوین اروپایی دو دلیل عمده را مانع رسیدن به نیّت مؤلف دانسته اند[1]:

1)ناآگاهی در لحظة سرایش.

2)سلطه ی ابزار بیان و زبان بر مؤلف.

شاعر در لحظه ی ناب شاعرانه هنگامی که شعر نبوّت بر او تابیدن گرفت،تفکّری از پیش نیندیشیده بر زبان او مستولی می شود،که مانع از دریافت صحیح اندیشه های نهفتة شاعر در شعر می گردد.علاوه بر آن کاربردهای مختلف زبان مجازی اعم از استعاره،تشبیه،ابهام، ایهام و...دریافت خواننده را از زوایای محدود و واقعی به دنبال دنیای نا محدود و فراواقعی سوق می دهد و بدین طریق راه جستن طبیعی از نشانه ها به پیام ادبی،دشوار و محدود است از رو معناهای بدست آمده را بایستی تلاشی در جهت نزدیکی ذهن خواننده به نیّت مؤلف دانست. اغلب نقّادان ادبی زمان ما با چنین نگرشی به مفهوم و معنای شعر نزدیک شدند.به همین خاطر متن ادبی یا شعر را به عنوان عنصری مجرّد در نظر نگرفته اند، بلکه چون از این زاویه با متن روبه رو می شدند تمام تلاش آنان،مصروف تحلیل شخصیّت ادبی بوده است، بنابراین بررسی آنان گرایش بیشتری به تاریخ ادبی داشته است تا نقد ادبی.اینان از طریق بررسی و شناخت ادبی به معنای متن ادبی راه می یافتند.در این ارتباط کوشش آنان در شناسایی چهره ادبی بیش از شناساندن متن ادبی بوده است و همین نگرش سبب شد که به شاعر بیش از شعر بیندیشند و شعر را فدای حضور شاعر نمایند.

در ارتباط دوم خواننده با تکیه بر نشانه های زبان و با اعتماد به«ادراک» و «شناخت» خود در کنش خواندن، می خواهد معنای نهفته را کشف نماید. کشف معنایی در این ارتباط،یک کشف محتوم و قطعی نیست. کشفهای معنایی متعدّد می تواند وجود داشته باشد که هر کدام مدّعی دستیابی صحیح به معنای ادبی هستند.زیرا راهی که خواننده برای کشف معنای شعر می رود،می تواند همان راهی نباشد که خواننده ای دیگر از آن می گذرد.پس در این ارتباط نسبی گرایی معنایی در کشف خلّاق نیز وجود دارد.

در ارتباط سوم،خواننده ای که با متن ادبی روبرو می شود تلاش می کند با ارتباط ما بین خود و متن «معنای خود»را بیافریند. در این قسم از ارتباط به خلاف دو ارتباط معنایی قبل،نه نیت مؤلف مورد نظر خواننده است و نه کشف معنا ؛ بلکه خواننده خود آفریدگار معناست. در ارتباط اوّل خواننده شاعر یا صاحب متن را معرفی می کند و در ارتباط سوم

خواننده خود را می‌ نمایاند. اینان مانند عین القضات شعر را چون آینه می‌ دانند[2]:

جوانمردا!

این شعرها را چون آینه دان

آخردانی که آینه را صورتی نیست،در خود

 امّا هر که نگه کند،صورت خود تواند دیدن

 همچنین می‌ دان که شعر را در خود،

هیچ معنایی نیست!

 امّا هر کس از او آن تواند دیدن که

 نقد روزگار او بود و کمال کار اوست.

و اگر گویی:

«شعر را معنی آن است که قائلش

 خواست و دیگران معنی دیگر وضع

 کنند از خود

این همچنانست که کسی گوید:

«صورت آینه صورت روی صیقل

است که اوّل آن صورت نمود.

 و این معنی را تحقیق و غموضی

است که اگر در شرح آن آویزم از

مقصود باز مانم.»

 

 امّا باید دانست که تمام آینه ها از یک میزان روشنی و صافی برخوردار نیستند و بایستی بین آینه های صیقل داده و آینه های زنگار گرفته در معنا فرق گذاشت.به عبارت دیگر بین معنایی که از راه تـأویل بدست می‌ آید ومعنایی که از راه شکل متن ادبی تفسیر می‌ گردد،پلی برقرار کرد.من در این در لحظه معتقدم که معنا،نه صرفآ آفریدة ذهن خواننده است و نه تمامآ از شکل ظاهری آن به دست می آید،بلکه ارتباطی چندگانه بین خواننده و متن ادبی (شعر)وجود دارد. زیرا همان گونه که تمام شعرها از اهمیّت مساوی برخوردار نیستند،همه ی خوانندگان نیز به یکسان،تجربه ی دریافتی ندارند می توان خواننده و متن ادبی را به عناصر فعّال و غیر فعّال یا منفعل تقسیم کرد:

1-شعر فعّال.

2- شعر منفعل.

3-خوانندة فعّال.

4-خوانندةمنفعل.

و با این نوع از نگاه،چهارگونه ارتباط برای دستیابی به معنا بر قرار می شود

الف:در دستة اوّل از این ارتباط،خواننده و متن ادبی (شعر)،هر دو برای برقراری ارتباط لازم را دارا هستند. شعر در این دسته به عنوان اثر هنری بر جسته مورد نظر است که از زبان و ساختار خوب و محکمی بهره مند است و به سهولت با خواننده ارتباط لازم را برقرار می‌ کند و در نقطة مقابل،خواننده نیز از تجربة دریافتی و سواد ادبی لازم برای ارتباط برخوردار است. خواننده در این قسم از ارتباط جزء کسانی نیست که برای اوّلین مرتبه با شعر روبرو می‌ شود یا توان بهره وری از متن ادبی را نداشته باشد،بلکه به عکس بسامد بهره مندئی او در دریافت شعری بسیار بالاست.خوانندة فعال تلاش می‌ کند تا معنا را از راههای مختلف بدست آورد. بنابراین خوانندة فعّالی که مثلآ بااین شعر فروغ روبروست،همان معنایی را نمی آفریند که خوانندةمنفعل آفریده است:

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقةچاهی

 در انتهای خود به قلب زمین می‌ رسد

 و باز می‌ شود بسوی وسعت این

 مهربانی مکرّر آبی رنگ

یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را

از بخشش شبانة عطر ستاره های کریم

 سرشار می‌ کند

و می‌ شود از آنجا

خورشید را به غربت گلهای شمعدانی

 مهمان کرد

 یک پنجره برای من کافی است.

 

نوع معنای حاصل از ارتباط خواننده ی فعّال با این شعر نسبتآ یک معنای درست است. چون نه شعر معیوب است و نه خواننده در دریافت ناتوان است.پنجره ی فروغ نیز جهانی از بیرون را در چشم انداز خواننده قرار می‌ دهد، واژگان و ساختار زبانی از توانایی فعّال بهره مند هستندو می توانند با خواننده ارتباط درستی برقرار کنند.هیچیک از واژگان در جای نامناسب قرار نگرفته است.از همین روی دارای یک توازن درونی ومتشکّل است. پس امکان ارتباط معنایی در این قسم از انواع ارتباط بین خوانندة فعّال و شعر فعّال صورت می گیرد.

ب:اگر همین ارتباط بین خوانندة فعّال با شعری منفعل،که از زبان وساختی ضعیف برخوردارند،بر قرار گردد، خواننده خود تولید معنا می کند، بی آنکه حتّی واژه ای از واژگان بتوانند در تحصیل معنای درست به خواننده یاری برسانند. خواننده بر اساس یافته های پیشین خود با او ارتباط می بندد.ولی از آنجا که این رابطه،یک ارتباط یک طرفه است،به معنای حاصل شده از آن نمی توان چندان اعتماد داشت. البتّه معنا در این ارتباط زمانی صورت می پذیرد که خواننده نهایت تلاش را برای دریافت بکار گیرد تا حداکثر بهره وری از متن ادبی را داشته باشد.و اگر جز این باشد،هیچ معنایی تحصیل نخواهد شد.مثلآ اگر خوانندی فعّالی با تجارب دریافتی بخواهد با این قطعه شعر،ارتباط برقرار کند،یک ارتباط معنایی ناقص بدست خواهد آمد:

همه به خاطر پهناب ساحلی

آینه ای شکست

وخطی بر

پیشانی ام

 پیچید

و آنگاه

یاد بارانها

به سوی آفتاب

رفت.

ج:امّا در ارتباط سوم،قضیّه کاملآ عکس ارتباط دوم است،این بار شعر فعّال در مقابل خواننده ی منفعل قرار می گیرد از این رو این قسم از ارتباط معنایی نیز ناقص خواهد بود. واژگان و ساخت جمله های شعر که از ظرفیّت بالایی بهره مندند،با ذهنیّت نا آشنای خواننده ی تازه کاری بهره مندند، با ذهنیت نا آشنایی خوانندة تازه کاری که برای اولین بار در عمر خویش شعر می خواند، معنایی ابتر را تولید می کند.

خواننده ای که پیش از این با مقوله ی متن ادبی (شعر ) آشنا نبوده است، در مواجهه با شعر، به علت نبود تجربه ی دریافت و ادراک، هر اندازه که تلاش می کند، نتیجه ی مثبتی عاید او نخواهد شد و چنین خواننده ای اگر با مقوله ی شعر پیگیر و جدّی باشد، با استمرار و ممارست در کنش خواندن می تواند تجربه ی دریافتی خود را تقویّت کند ولی اگر چنین نباشد به خاطر عدم توانایی لازم در بهره برداری از متن ادبی و حصول معنا، از مقوله ای به نام«شعر» گریزان می شود عمده ی کسانی که حتّی امروز پس از گذشت چندین دهه از شعر نیمایی، آن را نمی پذیرند، جزو خوانندگان منفعلی بشمار می آیند، که به علت عدم توانایی لازم، گاه شعر نو را محکوم می نمایند حال آنکه، اشکال در شعر یا متن ادبی جدید نیست، به عنوان نمونه خواننده ی منفعلی که با این شعر زیبای اخوان ثالث روبرو می شود به علّت نبود تجربه ی دریافت در این زمینه، آن را نه تنها زیبا نمی داند؛ بلکه حتّی نازیبا می شمارد چون نمی داند؛ بلکه حتّی نازیبا می شمارد چون نمی تواند با او ارتباط معنایی برقرار نماید:

ای تکیه گاه و پناه

 زیباترین لحظه های

پرعصمت و پرشکوه

 تنهایی و خلوت من

 ای همنشین قدیم شب غریب من

 ای تکیه گاه و پناه

غمگین ترین لحظه های کنونِ بی نگاهت

تهی مانده از نور

 

چشمان باز و بسته ی شاعران

چشمان باز و بسته ی  شاعران

 

قبل از مقدمه :

خدا رفتگان شما را بیامرزاد . مادربزگ پیرم در روزهای پایانی عمرش می گفت : هر گاه می خواهی سخنی را بر زبان بیاوری ابتدا آن را هفت بار در ذهنت مرور کن آن گاه آن را بر لب آور

نمی دانم موافقان و مخالفان  نوشته ی بنده تا چه اندازه به این کلام باور دارند و برای هر کامنت یا جوابیه ای چقدر وقت می گذرانند ؟

من در وب نوشته ی قبلی طرحی از یک آسیب شناسی رفتار اجتماعی شاعران و منتقدان را بیان کردم که به مذاق برخی از رجال و نسوان خوش نیامد چرا اینکه می خواهند بنا بر یک قاعده از پیش تعیین شده به تعریف و تمجید یا تکذیب و توهین بپردازند .

 

مقدمه :

در باره وب نوشته ی نان های قرضی شاعرانه ی پگاه احمدی  تاکنون کامنت های فراوانی دریافت کردم که برخی از آنان را ابتدا منتشر کردم و سپس طبق  قاعده ی جامعه ی شرقی خذف کردم  اما سپاس می گویم همه ی دوستان را که همچنان به این آسیب می اندیشند و نظر می دهند و خسته نباشید به بهزاد خواجات ، سهراب مازندرانی ، علیرضا بهنام ، افشین ارفعی ، مهرداد فلاح ، فرهاد صابر ، حسین نوروزی ، داریوش معمار و دهها تن دیگر که نطرات موافق و مخالف خود را فرستادند.

امید آن که هماره حرمت حریم اهل قلم را پاس داریم و به کسانی می اندیشند احترام بگداریم حتی اگر علیه ی ما داد سخن می دهند.

 

 و اما بعد ...

به تازگی سرکار خانم  مهستی شاهرخی در وبلاگ خود مطالبی وهن آمیز و به دور از ادب فرهنگی نوشته اند که ناگزیر در این باره چند نکته ای را یاد آور می شوم . ایشان با کمال افتخار خطاب به خانم جدیری اعلام می کنند که وب نوشته ی بنده را نخواندند و مجموعه شعر ایشان را ندیده اند اما حس زنانگی و نوع دوستی اورا بر آن داشت تا محبانه و مغرضانه در باره کتاب و نوشته ای که  نخوانده اند و نویسنده وب را نمی شناشند  نوشته ای بنویسند تا شاید نام آوازه شوند . واقعا این نوع نوشته ها نباید آسیب شناسی شود و در باره آسیب های فراوان آن سخن گفت . خانم  محترم به شما چه کسی تکلیف کرده است تا در باره ی چیزی که نمی دانید نطر بدهید  وموجبات کدورت خود را فراهم کنید و قیافه ی حق به جانب  بگیرید ؟  آیا  همواره شما و اقمار  شما این گونه نظر می دهید ؟  راستی از خواندن بدتان  می آید  یا اصلا حوصله خواندن ندارید  ؟  مثل اینکه میل به خرید کتاب هم ندارید  ومایلید برایتان کتاب بفرستند .

من وب نوشته ی  شما  را به چهار بخش تقسیم می کنم  و در باره هریک سخن می گویم

.

       1-  توهین و تحقیر

2-تبیین و توضیح

3-توهم توطئه

4-ترحم و دلسوزی

 

توهین و تحقیر :

نوشته ی  شما با توهین و افترا آغاز می شو د و با تهمت و دشنام تمام می شود . تیتر نوشته ی شما  این است :چون احوال مزدوران نویسیم . آیا با چنین گستاخی غیر مودبانه ای می توان ناشعری را شعر کرد  و یا  از نا شاعری  شاعر  ساخت  اگر دوستان شما شاعرند که هیچ و الا بدان و آگاه باش  که با دشنام های شما کسی نخواهند شد

هم چنانکه شما کسی نشدید . یادتان می آید که سیزده بار برای دریچه مطلب  فرستادید  و بنده با دلایل علمی  به شما اثبات کردم که نوشته ی شما فاقد مولفه های مقدماتی لازم برای چاپ می باشد می دانید .چرا ؟چون آن روزگار هم کتاب نمی خواندید مثل حالا که نخوانده  اظهار نظر می کنید . شما که در یک نوشته ادبی ادب فرهنگی  را رعایت نمی کنید در بیان شفاهی چگونه از شعر و شاعر سخن می گویید ؟  خوانندگگان محترم به سادگی در می یابند که بیان  کلماتی  چون بدجنسی ، مزورانه ، اراذل ،اوباش ، گارد سرکوب ، تحقیر جنسی ،نظرات هرزه ،نقد های پولکی ، مطالب پفکی و جملاتی چون

چون هنوز نتوانستند دکمه های تنبان و شلوارشان را ببندند

و ... طفلکی ها در همان مراحل حیوانی و زیر کمری متوقف شده اند

بیانگر کدام نوع از ادبیات لمپنی است که بی قاعده برای دل زنانه شان  عزیزانه به دفاع از هیچ  بر می خیزند

شما  رفتار های معمولی زنانه را با رفتار ادبی  آگاهانه اشتباه گرفته اید .

خانم محترم آیا نمی شود بدون تهمت ، فحاشی ، افترا و توهین ، صادقانه و صالحانه  با چشمان باز و بیدار  سخن گفت و از شعر دوستان خود دفاع کرد ؟

 

 

تبیین و توضیح :

 شما در بیان توضیح واضحات هم مشکل دارید چون خودتان گفتید نمی خوانید . و اگر می خواندید برای بیان ساده ی یک جمله ی خبری   این قدر به خود فشار نمی آوردید .  تا دریابید محمدرضا محمدی آملی  تنها هدفش شعر است و ادبیات و این را طی سالها فعالیت مستمر ادبی  اثبات کرد اگز شما نمی دانید بهنام که می داند  پگاه که می داند  و جامعه ی شعری می شناسد شما اگر یادتان رفت دلیلش آن است که کتاب نمی خوانید دهه ی هفتاد یادتان است ؟ بگدریم شما در مقامی نیستید که برای شما خود را اثبات کنم شما باید حالا حالا ها کتاب بخوانید البته اول بخرید بعد اگر فرصت کردید  بخوانید

خانم محترم می شود دانسته و خوانده با چشمان باز و بیدار  از شعر دوستان دفاع کرد .

 

توهم توطئه :   

شما خانم محترم دچار  توهم توطئه هستید و از همین رو با دیگران مشکل دارید  و با طرح مسائلی چون دنیای مرد سالارانه  ، باند های ادبی مطبوعات ، مافیای ادبی  ،  ارباب رعیتی  می خواهید نواقص ادبی خود را مرتفع  کنید و با طرح چنین مباحثی  بگویید فضا برای رشد واقعی شما فراهم  نشده است   شما دچار توهمید کدامین مافیا بدتر از باند شما که نخوانده نظر می دهد؟ کدام مافیا از شما خطرناکتر که کتاب را ندیده در باره ی فواید آن سخن می گوید ؟ کدام باند از شما فعالتر که در مدت  کمتر از چند روز در باره مجموعه شعر صورتی مایل به خون شش نقد و یادداشت  می نویسد  بدون آنکه کتاب را خوانده باشد ؟کدام باند و مافیا به اعضا ی خود وفاتر  از باند و مافیا ی شما که برای نقد به نفی و حذف می اندیشد ؟ و برای معرفی خود به دیگران پرچم مظلوم نمایی  به دست می گیرد تا دیگران نبودشان را در عرصه ی ادبی  فراموش نکند   اما این  سخن شما را قبول دارم که گفتید :

فضای ادبی کنونی ایران بسیار ناسالم و مغرضانه و آلوده است

راست گفتی تا زمانی که در باره ی نوشته ها و کتاب ها  نخوانده حرف می زنیم  فضای ادبی ما ناسالم باقی خواهد ماند . خانم محترم می شود بدون توهم ، توطئه ، باند  ، مافیا   با چشمان باز و بیدار  از شعر دوستان خود دفاع کرد .

 

ترحم و دلسوزی :

پگاه احمدی را می شناسم پیش از آن که شعر ش را در شماره اول دریچه  ویژه ی شعر امروز منتشر کنم و عکس او را روی جلدمجله چاپ کنم  سپیده جدیری را هم می شناسم  علیرضا بهنام را هم . برای همه ی اینان حرمت قائلم اما این دلیل نمی شود به خاطر زن بودن نسبت به آن ها ترحم  کنم و دلسوزی مادرانه داشته باشم

شما بسیار عاطفی می نگرید  و فکر می کنید  چون زن هستید حق شما را خورده اند وبه همین دلیل می خواهید احساسات دیگران را  به این وسیله برانگیزید  تا شاید شما را به عنوان فعال ادبی  بپذیرند .

خانم محترم می شود فارغ از دلسوزی های زنانه با چشمان بازو بیدار در دفاع از شعر دوستان نوشت و منتشر کرد .

سخن پایانی :

این ره که تو می روی به ترکستان است  باور کن   

کتاب خواندن هم  یادت نرود.

 

 

تبصره : وب نوشته ی خانم مهستی شاهرخی را  در وبلاگ خودم لینک کردم تا اهالی شعر خود قضاوت کنند. .

رهیافت های معنایی شعر امروز

رهیافتهای معنایی  شعرامروز

معنا در متنِ ادبی توأم با زبان تولید می شود و به وسیله خواننده دریافت می گردد، امّا دستیابی به معنای متن ادبی به سهولت صورت نمی پذیرد. متن ادبی به لحاظ بکارگیری زبان مجازی- غیرحقیقی- از زبان طبیعی و علمی جداست، از این رو یافتن معنای متن ادبی به آسانی متون غیرادبی نیست.

در زبان علمی، پس از یکبار خواندن، معنا در ذهن خواننده نقش می بندد و آنچه که مقصود و منظور نویسنده است. به وسیله خواننده دریافت می گردد؛ امّا زبان مجازی به خاطر گریز از زبان طبیعی معناهای بسیاری را در ذهن خواننده می آفریند.

شعر در میان متون ادبی به لحاظ دستیابی به معنا، از دشواری خاصّی برخوردار است. زیرا شعر عنصر غیرواقعی از واقعیتهاست. تصویری غیر واقعگرایانه از زندگی، انسان و هستی است یا تجّلی دگرگونه ای از آنهاست. از این رو راهیابی به معنای موجود در آن با استناد به نشانه های زبانی کاری دشوار است. حال آنکه در مواجهه با نثر علمی که با تکیه بر وازگان حقیقی زبان طبیعی نوشته شده، به اسانی به معنای آنها پی می بریم. زیرا در بیان طبیعی کلام مؤلّف معنای واژگان را در زیر لایه های زبان مجازی پنهان نمی کند، بلکه بآسانی پیام خود را به خواننده انتقال می دهد. بعنوان نمونه به این جمله ساده خبری توّجه کنیم:

«او هر روز از دانشگاه به منزلش می رود.»

معنا، بلافاصله پس از کنش خواندن حاصل می شود. اگر بسیار کس نیز آن را بخوانند در تحصیل معنا هیچ اختلاف رأیی نخواهد بود. امّا هنگامی که این قطعه از شعر نیما را می خوانیم:

هست شب، یک شب دم کرده و خاک رنگ باخته است

باد نوباوه ابرِ، از بَرِ کوه

سوی من تاخته است.

در معناهایی که از سوی خوانندگان بدست می آید اختلاف وجود دارد. اگر سه کس با موقعیّتهای مختلف این قطعه شعر را بخوانند، چه بسا در دریافت معنایی آنان با هر یک تفاوت باشد. این ناشی از کاربرد مجازی زبان در متن ادبی است که واژگان از بار مفاهیم ساده روزمرّه و طبیعی فراتر می روند. واژه«شب» در این قطعه همان معنایی را در ذهن تداعی نمی کند که از جمله ساده خبری به دست می آمد  شب در کلّ محور شعر، معنایی نمادین را نیز به ذهن یادآور می شود. این معنا محصول زبان ادبی است، هیچگاه در زبان طبیعی و روزمرّه چنین جمله ای را به کار نمی بریم، از این رو هر کس به تناسب تجربه،ادراک و شناخت خویش دریافتی از شعر نیما دارد، به خلاف جمله ساده خبری، در دریافت از این قطعه شعر، اتّحادِ معنایی وجود ندارد و این جزءِ خصایص شعر خوب است که از یگانه معنایی به چند معنایی می رسد.

وقتی این شعر فروغ را می خوانیم:

من پری کوچک غمگینی را

می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام،آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می میرد

 وسحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

معنای حاصل از آن، از دیدگاههای مختلف بسیار است؛ زیرا بکارگیری زبان از حیطه محدود حقیقی به فراخنای زبان مجازی تبدیل شده است و دیگر حکم به یک معنا دادن به عنوان پیام شعر، نادرست است. بار مجازی پری، اقیانوس،نی لبک، نواختن، مردن و به دنیا آمدن مانع از آشکار بودن معنای آن می شود.

معنا در هنرهای گونه گون، به گونه های متفاوتی بدست می آید. در هنرهایی چون سینما و نقّاشی، بیننده پس از دریافت تصویر، معنا را بر اساس یافته های دیداری می آفریند. در هنر موسیقی شنونده پس از دریافت از طریق حس شنیداری، دنیای معانی خود را بر اساس تجربه های شنیداری گذشته خلق می کند.

 و در رویارویی با هنری به نام شعر،پس از کنش خواندن از سوی خواننده واکنش مربوط حاصل می شود و رهیافت نویی در معنا پدید می آید معنایی که تا قبل از بروز کنش خواندن، در اندیشه خواننده یافت نمی شد پس از کنش خواندن، پدیده ای قابل ادراک و شناخت می شود. از این رو کنش خواندن مهمترین قسم در تولید معنای متن ادبی ( شعر) است کنش خواندن و واکنش خواننده، دو عامل مهم در کشف و آفرینش معنای شعر بشمار می آیند، بی عمل خواندن و کنش خواننده، ما معنایی نخواهیم داشت. هر کنشی واکنشی دارد و در کنش خواندن واکنش از سوی خواننده شکل می گیرد. اصولاً هرنوع خواندن برای کشف کردن یا آفریدن معنایی است که تا آن لحظه وجود نداشته است اما با خواندن خواننده وجود می یابد این معنا آفریده ی ذهن آفریدگار خواننده است که آن را می توان با عناوین نیّت مؤلف، کشف معنا و یا آفرینش معنا نام برد.

 این گونه از معانی تولید شده در هر بار خواندن بر اساس حدس وگمان آفریده می شوند، از این رو نمی توان آنها را بعنوان مقوله ای علمی و قابل اثبات شناخت چه بسا این معانی در دوباره خواندن تقویت یا باطل گردند. پس هر بار خواندن متن ادبی امتحانی از سوی خواننده است ؛ نسبت به معناهایی که می آفریند. امّا باید توجه داشت که همه ی خوانندگان به طریق واحدی به معنای متن ادبی دست نمی یابند، می توان در یک تقسیم بندی ساده ارتباط خواننده با متن ادبی را به سه گروه تقسیم کرد:

الف: در ارتباط اوّل، خواننده تلاش دارد تا با خواندن متن به جهان صاحب متن یا نیت مؤلف راه یابد.

ب: در ارتباط دوم، خواننده می خواهد معنای نهفته متن ادبی را کشف کند.

ج: در ارتباط سوم، خواننده به محض خواندن اثر، دنیای معنای خاص خود را می آفریند.

 عنصر مشترک در همه این ارتباطات، یافتن معناست. در ارتباط اوّل خواننده فقط تلاش می کند تا به نیّت مؤلف دسترسی پیدا کند، کوشش در دستیابی به معنای مؤلف یا صاحب اثر، کاملاً  نمی تواند ما را در راهیابی به معنای شعر یاری برساند؛ بویژه در تقابل با «شعر ناب» که سرشار از لحظه های ناآگاهانه شعور شاعر است. در این مورد نقّادان نوین اروپایی دو دلیل عمده را مانع رسیدن به نیّت مؤلف دانسته اند[1]:

1)ناآگاهی در لحظة سرایش.

2)سلطه ی ابزار بیان و زبان بر مؤلف.

شاعر در لحظه ی ناب شاعرانه هنگامی که شعر نبوّت بر او تابیدن گرفت،تفکّری از پیش نیندیشیده بر زبان او مستولی می شود،که مانع از دریافت صحیح اندیشه های نهفتة شاعر در شعر می گردد.علاوه بر آن کاربردهای مختلف زبان مجازی اعم از استعاره،تشبیه،ابهام، ایهام و...دریافت خواننده را از زوایای محدود و واقعی به دنبال دنیای نا محدود و فراواقعی سوق می دهد و بدین طریق راه جستن طبیعی از نشانه ها به پیام ادبی،دشوار و محدود است از رو معناهای بدست آمده را بایستی تلاشی در جهت نزدیکی ذهن خواننده به نیّت مؤلف دانست. اغلب نقّادان ادبی زمان ما با چنین نگرشی به مفهوم و معنای شعر نزدیک شدند.به همین خاطر متن ادبی یا شعر را به عنوان عنصری مجرّد در نظر نگرفته اند، بلکه چون از این زاویه با متن روبه رو می شدند تمام تلاش آنان،مصروف تحلیل شخصیّت ادبی بوده است، بنابراین بررسی آنان گرایش بیشتری به تاریخ ادبی داشته است تا نقد ادبی.اینان از طریق بررسی و شناخت ادبی به معنای متن ادبی راه می یافتند.در این ارتباط کوشش آنان در شناسایی چهره ادبی بیش از شناساندن متن ادبی بوده است و همین نگرش سبب شد که به شاعر بیش از شعر بیندیشند و شعر را فدای حضور شاعر نمایند.

در ارتباط دوم خواننده با تکیه بر نشانه های زبان و با اعتماد به«ادراک» و «شناخت» خود در کنش خواندن، می خواهد معنای نهفته را کشف نماید. کشف معنایی در این ارتباط،یک کشف محتوم و قطعی نیست. کشفهای معنایی متعدّد می تواند وجود داشته باشد که هر کدام مدّعی دستیابی صحیح به معنای ادبی هستند.زیرا راهی که خواننده برای کشف معنای شعر می رود،می تواند همان راهی نباشد که خواننده ای دیگر از آن می گذرد.پس در این ارتباط نسبی گرایی معنایی در کشف خلّاق نیز وجود دارد.

در ارتباط سوم،خواننده ای که با متن ادبی روبرو می شود تلاش می کند با ارتباط ما بین خود و متن «معنای خود»را بیافریند. در این قسم از ارتباط به خلاف دو ارتباط معنایی قبل،نه نیت مؤلف مورد نظر خواننده است و نه کشف معنا ؛ بلکه خواننده خود آفریدگار معناست. در ارتباط اوّل خواننده شاعر یا صاحب متن را معرفی می کند و در ارتباط سوم

خواننده خود را می‌ نمایاند. اینان مانند عین القضات شعر را چون آینه می‌ دانند[2]:

جوانمردا!

این شعرها را چون آینه دان

آخردانی که آینه را صورتی نیست،در خود

 امّا هر که نگه کند،صورت خود تواند دیدن

 همچنین می‌ دان که شعر را در خود،

هیچ معنایی نیست!

 امّا هر کس از او آن تواند دیدن که

 نقد روزگار او بود و کمال کار اوست.

و اگر گویی:

«شعر را معنی آن است که قائلش

 خواست و دیگران معنی دیگر وضع

 کنند از خود

این همچنانست که کسی گوید:

«صورت آینه صورت روی صیقل

است که اوّل آن صورت نمود.

 و این معنی را تحقیق و غموضی

است که اگر در شرح آن آویزم از

مقصود باز مانم.»

 

 امّا باید دانست که تمام آینه ها از یک میزان روشنی و صافی برخوردار نیستند و بایستی بین آینه های صیقل داده و آینه های زنگار گرفته در معنا فرق گذاشت.به عبارت دیگر بین معنایی که از راه تـأویل بدست می‌ آید ومعنایی که از راه شکل متن ادبی تفسیر می‌ گردد،پلی برقرار کرد.من در این در لحظه معتقدم که معنا،نه صرفآ آفریدة ذهن خواننده است و نه تمامآ از شکل ظاهری آن به دست می آید،بلکه ارتباطی چندگانه بین خواننده و متن ادبی (شعر)وجود دارد. زیرا همان گونه که تمام شعرها از اهمیّت مساوی برخوردار نیستند،همه ی خوانندگان نیز به یکسان،تجربه ی دریافتی ندارند می توان خواننده و متن ادبی را به عناصر فعّال و غیر فعّال یا منفعل تقسیم کرد:

1-شعر فعّال.

2- شعر منفعل.

3-خوانندة فعّال.

4-خوانندةمنفعل.

و با این نوع از نگاه،چهارگونه ارتباط برای دستیابی به معنا بر قرار می شود

الف:در دستة اوّل از این ارتباط،خواننده و متن ادبی (شعر)،هر دو برای برقراری ارتباط لازم را دارا هستند. شعر در این دسته به عنوان اثر هنری بر جسته مورد نظر است که از زبان و ساختار خوب و محکمی بهره مند است و به سهولت با خواننده ارتباط لازم را برقرار می‌ کند و در نقطة مقابل،خواننده نیز از تجربة دریافتی و سواد ادبی لازم برای ارتباط برخوردار است. خواننده در این قسم از ارتباط جزء کسانی نیست که برای اوّلین مرتبه با شعر روبرو می‌ شود یا توان بهره وری از متن ادبی را نداشته باشد،بلکه به عکس بسامد بهره مندئی او در دریافت شعری بسیار بالاست.خوانندة فعال تلاش می‌ کند تا معنا را از راههای مختلف بدست آورد. بنابراین خوانندة فعّالی که مثلآ بااین شعر فروغ روبروست،همان معنایی را نمی آفریند که خوانندةمنفعل آفریده است:

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیدن

یک پنجره که مثل حلقةچاهی

 در انتهای خود به قلب زمین می‌ رسد

 و باز می‌ شود بسوی وسعت این

 مهربانی مکرّر آبی رنگ

یک پنجره که دستهای کوچک تنهایی را

از بخشش شبانة عطر ستاره های کریم

 سرشار می‌ کند

و می‌ شود از آنجا

خورشید را به غربت گلهای شمعدانی

 مهمان کرد

 یک پنجره برای من کافی است.

 

نوع معنای حاصل از ارتباط خواننده ی فعّال با این شعر نسبتآ یک معنای درست است. چون نه شعر معیوب است و نه خواننده در دریافت ناتوان است.پنجره ی فروغ نیز جهانی از بیرون را در چشم انداز خواننده قرار می‌ دهد، واژگان و ساختار زبانی از توانایی فعّال بهره مند هستندو می توانند با خواننده ارتباط درستی برقرار کنند.هیچیک از واژگان در جای نامناسب قرار نگرفته است.از همین روی دارای یک توازن درونی ومتشکّل است. پس امکان ارتباط معنایی در این قسم از انواع ارتباط بین خوانندة فعّال و شعر فعّال صورت می گیرد.

ب:اگر همین ارتباط بین خوانندة فعّال با شعری منفعل،که از زبان وساختی ضعیف برخوردارند،بر قرار گردد، خواننده خود تولید معنا می کند، بی آنکه حتّی واژه ای از واژگان بتوانند در تحصیل معنای درست به خواننده یاری برسانند. خواننده بر اساس یافته های پیشین خود با او ارتباط می بندد.ولی از آنجا که این رابطه،یک ارتباط یک طرفه است،به معنای حاصل شده از آن نمی توان چندان اعتماد داشت. البتّه معنا در این ارتباط زمانی صورت می پذیرد که خواننده نهایت تلاش را برای دریافت بکار گیرد تا حداکثر بهره وری از متن ادبی را داشته باشد.و اگر جز این باشد،هیچ معنایی تحصیل نخواهد شد.مثلآ اگر خوانندی فعّالی با تجارب دریافتی بخواهد با این قطعه شعر،ارتباط برقرار کند،یک ارتباط معنایی ناقص بدست خواهد آمد:

همه به خاطر پهناب ساحلی

آینه ای شکست

وخطی بر

پیشانی ام

 پیچید

و آنگاه

یاد بارانها

به سوی آفتاب

رفت.

ج:امّا در ارتباط سوم،قضیّه کاملآ عکس ارتباط دوم است،این بار شعر فعّال در مقابل خواننده ی منفعل قرار می گیرد از این رو این قسم از ارتباط معنایی نیز ناقص خواهد بود. واژگان و ساخت جمله های شعر که از ظرفیّت بالایی بهره مندند،با ذهنیّت نا آشنای خواننده ی تازه کاری بهره مندند، با ذهنیت نا آشنایی خوانندة تازه کاری که برای اولین بار در عمر خویش شعر می خواند، معنایی ابتر را تولید می کند.

خواننده ای که پیش از این با مقوله ی متن ادبی (شعر ) آشنا نبوده است، در مواجهه با شعر، به علت نبود تجربه ی دریافت و ادراک، هر اندازه که تلاش می کند، نتیجه ی مثبتی عاید او نخواهد شد و چنین خواننده ای اگر با مقوله ی شعر پیگیر و جدّی باشد، با استمرار و ممارست در کنش خواندن می تواند تجربه ی دریافتی خود را تقویّت کند ولی اگر چنین نباشد به خاطر عدم توانایی لازم در بهره برداری از متن ادبی و حصول معنا، از مقوله ای به نام«شعر» گریزان می شود عمده ی کسانی که حتّی امروز پس از گذشت چندین دهه از شعر نیمایی، آن را نمی پذیرند، جزو خوانندگان منفعلی بشمار می آیند، که به علت عدم توانایی لازم، گاه شعر نو را محکوم می نمایند حال آنکه، اشکال در شعر یا متن ادبی جدید نیست، به عنوان نمونه خواننده ی منفعلی که با این شعر زیبای اخوان ثالث روبرو می شود به علّت نبود تجربه ی دریافت در این زمینه، آن را نه تنها زیبا نمی داند؛ بلکه حتّی نازیبا می شمارد چون نمی داند؛ بلکه حتّی نازیبا می شمارد چون نمی تواند با او ارتباط معنایی برقرار نماید:

ای تکیه گاه و پناه

 زیباترین لحظه های

پرعصمت و پرشکوه

 تنهایی و خلوت من

 ای همنشین قدیم شب غریب من

 ای تکیه گاه و پناه

غمگین ترین لحظه های کنونِ بی نگاهت

تهی مانده از نور

 حال اگر خواننده ی فعّالی که در قسم اوّل از ارتباط یادآور شدیم  با این شعر روبرو گردد. بهترین بهره ی معنایی را از آن می گیرد ولی خواننده ی منفعل هنوز به پایه ی شناخت و درک این شعر نرسیده است. حال این خوانند ی منفعل را با مثال ساده ای می دهم: اگر به شخص بینایی این شکل هندسی را نشان دهند.

 

<v:imagedata o:title="02224" src="file:///C:DOCUME~1MOHAMM~1LOCALS~1Tempmsohtml1

نان های قرضی شاعرانه پگاه احمدی

 

نان های قرضی شاعرانه ی پگاه احمدی

 

در روزنامه اعتماد ملی  مورخ 11/6/1386 نقدی بر مجموعه شعر سپیده جدیری به نام صورتی مایل به خون من  به قلم پگاه احمدی چاپ و منتشر شد که جای سخن دارد. ایشان ابتدا مخاطب شعر را بر اساس اندیشه  کهن افلاطونی به عام و خاص تقسیم می کند و می نویسد شعر مدرن فارسی بعد از نیما به این تقسیم بندی رسید  ودر ادامه برای متقن کردن دلیل خویش  می گوید : عدم تجانس میان شعر مقبول خواص و شعر مقبول عوام از سده های پیشین  شعر کلاسیک فارسی  همواره محل تامل بوده است . در یک پارگراف ساده این تناقض نوشتاری خود را نشان می دهد . حال اگر حتی این تقسیم بندی را قبول کنیم  این نوع نگاه محصول شعر مدرن  نیست و بعد از نیما دقیقا شعر مدرن  از عوام جدا شد  کدامین شعر مدرن به دل و جان عوام راه یافت؟ و اصلا شعر خوب از آن اهالی حقیقی شعر است . آیا می توان با این تقسیم بندی هر شعری که از بیان  یک گزاره ساده شعری برنیاید به عنوان شعر خاص قلمداد کرد وهر شعری که با مخاطب ارتباط زبانی ، معنایی ،عاطفی ، و القایی  برقرار کند به آن شعر عوام گفت ؟ و آیا این تقسیم بندی برمبنای چه رابطه ی هنری شکل می گیرد ؟ بله درست است کسی که شعر نمی خواند معاییر زیباشناسی او سیال و پویا نیست و کسی که هر روز با دنیای شعر زندگی را می گذراند طبعا او نگاهی سیال و فعال دارد  اما نمی توان با این نگاه هر اثر یا متن  بدی را به عنوان متنی هنری به شمار آورد و یا بالعکس. اگر قراراست به دیگران نان قرض بدهیم  تکلیفمان را با خواننده روشن کنیم و برای رضایت خاطر شاعر ی نکوشیم بسیاری  از بدیهیات را ندیده بگیریم  آیا به راستی شعر های جدیری از زمره شعر های خاص است و خواننده باید بسیار خوانده باشد تا ارتباط برقرار کند و اگر این گونه است شعرهای امثال یدالله رویایی  و احمدرضا احمدی در کدامین گروه افلاطونی شما قرار می گیرد ؟ یا شاید سپیده  هم مثل احمدرضا  جزو خواص است  وما نمی دانیم . میان خواننده و متن ادبی رابطه چهارگانه ای برقراراست که خواننده رابه فعال و منفعل و متن راهم  به فعال و منفعل تقسیم می کند . خواننده فعال در برابر شعر منفعل جدیری نمی تواند ارتباط هنری برقرار کند چون متن توانایی لازم را برای رویارویی ندارد ولی شما این اثررا مافوق فهم خواننده دانستید واین رای را براساس کدامین گواه به دست آوردید آنجه شما به عنوان مشخصات شعر جدیری گفته اید  قابل تعمیم برای همه ی شعرهای امروزی است  . چه نیازی  انسان مدرن را به حرکتی سنتی – عاطفی وا می دارد و به قول خودمان نان قرض می دهد تا متنافض سخن بگوید وبا نفی شعور خواننده به اثبات  شعر دیگری بپردازد وبه قیاسی مع الفارق دست زند  . آیا شما آن چنانکه گفته اید به راستی سعدی و حافظ را شاعر عوام می دانید و شاعران سبک هندی را شاعران خواص ؟ آیا سپیده جدیری جزو خواص است ؟ چون خواننده کمتری دارد . با این فرمول تمام قاعده ها عوض می شود و انگاه شما در کجا قرار می گیرید ؟ بیاییم صادقانه از شعر این میراث جاودانما ن سخن بگوییم و نان هایمان را در کوچه پس کوچه های بی نام و نشان به یکدیگر قرض  دهیم .  

تبصره: جالب توجه اینکه این اثر به فاصله یک روز  در دو روزنامه کثیر الانتشار نقد و بررسی شده است .

شغل شریف شاعری و نویسندگی

شغل شریف  شاعری و نویسندگی

 

چند روزپیش که پسرم را برای ثبت نام به مدرسه ای بردم ضمن صحبت با مدیر محترم  ،ایشان فرمودند :شغل شریف حضرتعالی  ؟

خیلی مودبانه عرض کردم بنده جسارتا نویسنده هستم  آقای مدیر که انگار جواب سوالشو نگرفته بود با تاکید گفت :  منظورم شغل شریف  شماست 

دوباره عرض کردم  نوسینده هستم گهگاهی کتاب می نویسم گاهی برای مجلات و سایت ها می نویسم  گاهی برای دل خودم مینویسم

لبخند ملیحانه ای زد و گفت یعنی بیکار هستید ؟                         

شرمسارانه سرم را انداختم پایین و فرم مخصوص را پر کردم و ...

 

 

یادم آمد چند ماه قبل در دفتر نشر ثالث  نزد محمد علی جعفریه مدیر انتشارات بودم و از هر دری صحبت می کردیم که یکباره رو کرد به من و گفت راستی الان به چه کاری مشغولی ؟

بنده بادی به غبغب انداختم و با غرور گفتم در حال حاضر چند تا کار دارم که هم زمان انجام می دم جعفریه با گشاده رویی گفت به به چه کاری ؟

گفتم : مشغول نوشتن مجموعه کتاب  چهل گانه ای  در زمینه شناخت و زندگی چهل شاعر امروز از نیما تا شمس لنگرودی و بعد از آن هستم که با حجم کم  و قیمت ارزان منتشر میشه تا ما حداقل اطلاعات در باره زندگی و شعر شاعرانی مثل م – آزاد یا منوچهر نیستانی یا احمدرضا احمدی  و... داشته باشیم .

مدیر نشر ثالث گفت : خوب  خوب

با اشتیاق تمام ادامه دادم : البته یک کار تخصصی در باره معنا شناسی شعر امروز فارسی و یک کار هم به نام شعر مدرن فارسی  در دست تالیف دارم و راجع به یدالله رویایی هم  دارم چیزی می نویسم .

نفس عمیقی کشید و گفت : اینا درست اما با نوشتن که زندگی پیش نمیره منظورم  زندگیت چه جوری پیش می ره  شغلت چیه ؟

کمی خجالت کشیدم و با شرمندگی گفتم :  ای ... می گذره  وآن روز هم گدشت .

 

 

 یادم می آد چند سال قبل که دیدار یار نصیبمان شد ونزد فریدون مشیری رفتم تا  طرح کتاب ترانه آبی را با او در میان بگذارم . بعد از ساعتی گپ و گفت و گو رو به من کرد و گفت :  چی کار میکنی ؟ با افتخار  گفتم : دا  ... دا... دانش... دانشجو هستم                                                   

   راستی شغل شریف  شما شاعران و نویسندگان چیه ؟